کفشدوزک ِ قرمز ِ کوچکی که در سینه داشتم
دیگر بزرگ شده
به دنبال ِ گلی میگردد
چهگونه به او بگویم که گلها رفته اند از این دشتها؟
چهگونه بگویم که باید دل به این خارها، به این خاکها بسپارد؟
چهگونه بگویم که تاب آورد تنهایی ِ خویش را؟
آی دشتهای ِ بیآب ِ نشستیده!
آی ابرهای ِ سینهخشکیده!
این شما و این آخرین بازمانده از نسل ِ کفشدوزکهای ِ قرمز
خود بگویید این خبرها را
من چرا؟
سروده شده در پنجشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۰۰:۰۰