تو که نیستی
اتاقها شب و روز همه در خواب اند
هال و حمّام و آشپزخانه حتّا
جای ِ خواب ِ من هم که همیشه وسط ِ هال است
تو که نیستی
تختخوابها به چه کار آیند؟
در ِ این خانه گاه هفتهای بسته است
تو که نیستی
دستگیرهها به چه کار آیند؟
ماهها است خامخوار ام
تو که نیستی
شعلههای ِ این اجاق به چه کار آیند؟
راههای ِ نرفته چشم به راه اند
ولی
تو که نیستی
چرخهای ِ این ماشین
این همه جاده و جا که نرفته ایم
به چه کار آیند؟
از دست رفته حساب ِ روز و شبهایام
تو که نیستی
این پردهها
خود ِ پنجره اصلاً
به چه کار آید؟
خانه این شبها تاریک است
تو که نیستی
این چراغها
اختراع ِ برق اصلاً
به چه کار آید؟
دل ِ من تنگ شده برای ِ آغوشات
شده زندان در و دیوارهای ِ این خانه
تو که نیستی
این دل
جز برای ِ خون خوردن
خود ِ این خانه
جز برای ِ پنهان شدن از حرفهای ِ همسایه
به چه کار آید؟
زندهگی کند میگذرد این روزها
تو که نیستی
دقیقهها
جز برای ِ وقتکشی
به چه کار آیند؟
نیست کسی صبح تا شب برای ِ حرف زدن
فکرها میروند و میآیند ولی
تو که نیستی
واژهها
جز برای ِ از تو شعر گفتن
به چه کار آیند؟
سروده شده در یکشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۰ ساعت ۰۵:۵۴