شمالیترین ستارهی ِ دنیا!
برگزیده ام تو را
برای ِ سفری که رو به جنوب است
و مرگ
چون گرگ
چشم به راه نشسته است
دختر ِ شمال!
ستارهی ِ شبهای ِ بیبامداد!
من راز ِ گلدانها را با تو در میان گذاشتم
و راز ِ اتاقهای ِ خالی را
و تو راز ِ چشمانات
و راز ِ دوستی با سگها را
آخرین راز
در کولهای است که به پشت انداخته ام
و میخواهم
با خود به گورستان ِ رودخانهها برم
با من آ!
که نوازشات امنیّت است
در جهانی که پر از خبر است، بی آن که رازی در آن باشد
سروده شده در جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۸ ساعت ۱۶:۰۰