آن چه انجام میدهید.
این که دوست دارید چهگونه زمان ِ آزادتان را پر کنید بستهگی به ترکیبی از سازهها عاملها دارد: جنسیتتان، شخصیتتان، و این که وقتی داشتید در خانوادهیتان بزرگ میشدید برای ِ پر کردن ِ زمان ِ آزادتان چه چیزهایی فراگرفتید. مثلاً، اگر، وقتی که بچّه بودید، پدرتان به شما ماهیگیری آموخته باشد شاید عاشق ِ آن کار باشید. اگر ماهیگیری نیآموخته باشید، شاید با خودتان چنین بیاندیشید که چهگونه کسی میتواند همهی ِ روز را در یک نقطه چنین بگذراند، «بدون ِ انجام ِ هیچ کاری».
هنگامی که دو آدم با هم قرار ِ عاشقانه میگذارند، میتوانند حال کنند و با انجام ِ تقریباً هر چیزی احساس ِ نزدیکی بکنند. و آن چه انجام میدهند بیشتر دربرگیرندهی ِ کارهای ِ تفریحی است – چیزهایی که آدمها میتوانند بدون ِ داشتن ِ علاقهای ژرف به آنها لذّت ببرند: رفتن به سینما، ناهار، رقص، و از این دست چیزها. آنها به دلیل ِ آن چه انجام میدهند احساس ِ نزدیکی نمیکنند بلکه فقط به این دلیل که با هم هستند چنین احساسی دارند. آن چه انجام میدهند فقط بهانهی ِ آنها برای ِ با هم بودن است. همه چیز حال میدهد. زیبایی ِ عشق ِ عشقولانه در همین است.
ولی همین که سوخت ِ عشق ِ عشقولانه به پایان میرسد، آن چیزهای ِ «باحال» دیگر به خودی ِ خود باحال نیستند. بااهمّیتتر از آن، آنها دیگر به خودی ِ خود آن حسّ ِ نزدیکی را که در آغاز میساختند، دیگر نمیسازند. به آخرین باری بیاندیشید که در رستوران بودید. برخی از زوجها به عمد به چشمهای ِ همدیگر مینگریستند، و درگیر ِ چیزی بودند که گویی گفتوگویی صمیمانه و ژرف بود. ولی زوجهای ِ دیگر به هر جایی جز چشمهای ِ همدیگر مینگریستند. و آنها به سختی حتّا کلمهای با هم حرف میزدند.
برای ِ این که در بلند-مدّت همچنان با هم حال کنید، و حسّ ِ نزدیکی را در وقتهای ِ آزادتان همچنان نگهدارید، داشتن ِ دستکم یک علاقهی ِ مشترک ِ جدّی بسیار سودمند است: چیزی که هر دو لذّت ِ ویژهای از آن میبرید – چیزی که برای ِ هر دوی ِ شما «ویژهی ِ شما» است، کار ِ ویژهی ِ شما. (اگر بیشتر از یک علاقهی ِ مشترک ِ جدّی دارید، چه بهتر). نیازی نیست که حتماً چیزی نامعمول باشد – مثلاً، پرندهنگری یا گردآوری ِ پروانه یا چیزی مانند ِ آن. حتّا میتواند یکی از همان کارهای ِ همهگانیای باشد که آدمها هنگامی که نخستین بار قرار میگذارند انجام میدهند، مثلاً، رقص. آن چه اهمّیت دارد این است که چیزی باشد که هر دوی ِ شما به آن چیز چنان علاقهمند اید که شما را به همدیگر علاقهمند نگهدارد.
گاهی بخت با آن دو همدم چنان یار است که به دلیل ِ علاقهی ِ مشترک ِ جدّیشان همدیگر را میبینند: ماریلی و پال هر دو هوادار ِ دو-آتشهی ِ بُستون رِد ساکس بودند. در واقع آنها در پارک ِ فِنوِی همدیگر را دیدند. یک شب ِ سرد و بارانی در ماه ِ آوریل بود. هر یک از آنها به تنهایی نشسته بودند زیرا آدمهایی که آنها برنامه ریخته بودند تا با هم بیرون بروند به دلیل ِ آب-و-هوای ِ بد بیخیال شده بودند. پال نگاهاش به ماریلی افتاد که داشت روی ِ برگهی ِ امتیازهایاش میکارکرد و با خود-اش گفت، «خب، او یک هوادار است!»(۵) او زن ِ رویاهایاش را دیده بود.
البتّه، معمولاً همدمهایی که با علاقهی ِ مشترکی وارد ِ زناشویی میشوند علاقههای ِ تازه و گوناگون ِ دیگری هم در مسیر ِ زندهگی ِ خود با هم میپرورند. رونالد و کارن هر دو از کارکردن روی ِ خانهها لذّت میبرند. آنها سالها بود که پروژهی ِ مشترکی داشتند که دربرگیرندهی ِ خرید ِ خانهای قدیمی، زندهگی در آن، بازسازی ِ آن، فروش ِ آن، و سپس خرید ِ یک خانهی ِ قدیمی ِ دیگر و انجام ِ همهی ِ این کارها از نو بود. هیچ یک با این آگاهی وارد ِ زناشویی نشدند که دوست دارند خانهها را بازسازند؛ آنها علاقههای ِ مشترک ِ جدّی ِ دیگری داشتند. آنها فقط زمانی دریافتند این علاقهی ِ مشترک را دارند که نخستین خانهیشان را خریدند، خانهای که فقط به درد ِ یک آدم ِ آچار-به-دست میخورد، که تنها چیزی بود که آنها توان ِ خرید-اش را داشتند.
داشتن ِ علاقهی ِ مشترک ِ جدّی به ویژه زمانی بااهمّیت است که یکی از شما علاقهای جدّی دارد که (الف) همدمتان چنین علاقهای ندارد و (ب) زمان ِ زیادی از شما میگیرد. اگر شما دو نفر علاقهی ِ جدّی ِ مشترکی نداشته باشید که علاقهی ِ نامشترکتان را به تعادل برساند، همدمتان خیلی آسان چنین میاندیشد که شما آن را، ــــــــــ (فوتبال، عتیقهجات، دوی ِ ماراتون، باغبانی، کار روی ِ سرمایهگذاریهایتان، بازی ِ بینگو – یا هر چیز ِ دیگری که بتوانید جای ِ خالی را با آن پر کنید)، بیش از او دوست دارید. و دشوار بتوان به سرزنش ِ همدمتان به خاطر ِ داشتن ِ چنین فکری پرداخت. اگر شما دو نفر علاقهی ِ جدّی ِ مشترکی داشته باشید، و زمان ِ زیادی با هم روی ِ آن بگذرانید، همدمتان یقین خواهد داشت که حتّا اگر شما ــــــــــ را دوست داشته باشید، آن را بیش از او دوست ندارید.
تا چه اندازه شما و همدمتان در آن چه بیش از همه دوست دارید در زمان ِ آزادتان انجام دهید همانند هستید؟
به ویژه، آیا شما دو نفر علاقههای ِ مشترک ِ جدّی دارید؟
چهگونه آن را انجام میدهید.
دو همدم میتوانند کم-و-بیش نه تنها در آن چه دوست دارند در زمان ِ آزادشان انجام دهند همانند باشند بلکه در این که چهگونه دوست دارند آن را انجام دهند نیز همانند باشند. من این جا از چهار چیز حرف میزنم: (الف) گذراندن ِ زمان ِ آزاد فقط با خود به تنهایی یا گذراندن ِ آن با همدیگر؛ (ب) گذراندن ِ زمان به تنهایی به عنوان ِ زوج یا گذراندن ِ آن باهم به همراه ِ زوجهای ِ دیگر؛ (پ) انجام ِ کارهای ِ هیجانانگیز یا کارهای ِ آرام؛ (ت) انجام ِ کارهای ِ پرهزینه یا کارهای ِ کمهزینه.
این ایده که مردان بیشتر زمان ِ تنهایی میخواهند و زنان بیشتر زمان ِ باهم بودن چیزی است که آدمها همیشه فرض را بر درست بودن ِ آن میگذارند. چنین چیزی میتواند درست باشد. آن چه تا اندازهای ما را به این باور رسانده است که چنین چیزی درست است این واقعیت است که بسیاری از مردان بیشتر از همدمشان به ورزش علاقهمند اند – به ویژه تماشای ِ ورزش در تلویزیون. و همچنان که پیش از این گفتم، اگر زن علاقهای جدّی برای ِ خود-اش نداشته باشد که بتواند زمان ِ تنهاییاش را پر کند – یعنی همان ساعتهای ِ زیادی که همدماش روبهروی ِ تلویزیون یا در زمین ِ گلف میگذراند – مشکل پیش خواهد آمد.
ولی حتّا اگر ورزش یا علاقهی ِ نامشترک ِ دیگری مشکلساز نباشد، دو همدم میتوانند هنوز هم در اولویتهایشان برای ِ زمان ِ تنهایی یا زمان ِ باهم بودن ناهمسان باشند. این موضوع بستهگی به شخصیت دارد – و برخی از زنان زمان ِ تنهایی ِ بیشتری از مردان میخواهند. نکتهی ِ فریبآمیز این است که این ناهمسانیها شاید در بخش ِ آغازین ِ رابطه چندان آشکار نباشند چرا که هنگامی که آدمها در عشق ِ عشقولانه هستند دوست دارند بیشتر با هم باشند، حتّا آدمهایی که سرشتشان بیشتر از نوع ِ تنها است. بنابراین در این نقطه شاید ایدهی ِ روشنی از این نداشته باشید که شما و همدمتان تا چه اندازه در این مورد ناهمسان اید. اگر شما واقعاً در این باره احساس ِ گنگی میکنید، پس باید با همدمتان در بارهی ِ آن حرف بزنید. همین که این گفتوگو را داشتید، بکانونید و حسّ ِ احساسیدهای بگیرید.
تا چه اندازه شما و همدمتان در اولویتهایتان برای ِ زمان ِ جدا بودن در برابر ِ زمان ِ باهم بودن همانند هستید؟
برخی از زوجها به شما خواهند گفت، «ما چندان اهل ِ رفت-و-آمد نیستیم»، و برخی خواهند گفت، «ما خیلی اهل ِ رفت-و-آمد ایم». این موضوع تا اندازهی ِ زیادی به شخصیت هم میبرگردد. من زوجهایی را میشناسم که هر دو به اندازهای درونگرا بودند، و همنشینان ِ خوبی برای ِ همدیگر بودند، که هیچ نیازی به رفت-و-آمد با کسی نداشتند. آنها کاملاً از این که زمان ِ آزادشان را به تنهایی با همدیگر بگذرانند خشنود بودند. از سوی ِ دیگر، زوجهایی هستند که بسیار کم پیش میآید زمان ِ آزادشان را چنین بگذرانند. آنها همیشه میخواهند که مثل ِ قرار ِ دو-جفتی (چهار نفره) باشد – یا سه-جفتی، یا چهار-جفتی. دلیل ِ آنها برای ِ چنین چیزی این نیست که نمیتوانند به تنهایی با هم خوش بگذرانند – میتوانند. دلیل ِ آن فقط این است که آنها هر دو برونگرا هستند، و برونگراها بیشترین خوشگذرانی را وقتی دارند که میان ِ آدمهای ِ دیگر هستند. (البتّه زوجهایی هستند که شخص ِ اشتباه را برگزیده اند و از همنشینی ِ همدیگر حوصلهیشان سر میرود. آنها ناچار باید حتماً با آدمهای ِ دیگر باشند تا اصلاً خوش بگذرانند – ولی آن دیگری شما نیستید.) طبیعی است که وقتی کسی که بسیار درونگرا است با کسی میزناشوید که برعکس ِ آن است، کشمکشی در زمینهی ِ رفت-و-آمد خواهد بود، و رسیدن به آرایشی که برای ِ هر دو همدم پذیرفتنی باشد دشوار است.
درونگرایی/برونگرایی تا اندازهی ِ زیادی تعیینگر ِ اولویت ِ فرد برای ِ گذراندن ِ زمان ِ آزاد-اش است، این که دوست دارد آن را به انجام ِ کارهای ِ هیجانانگیز بگذراند، مانند ِ رفتن به کلوبهای ِ شبانه، یا به انجام ِ کارهای ِ آرام در خانه، مانند ِ تماشای ِ ویدئو یا بازی ِ اسکرابل. بنابراین، همچون رفت-و-آمد، هنگامی که یک درونگرا با یک برونگرا میزناشوید، کشمکشی بر سر ِ انجام ِ کارهای ِ هیجانانگیز در برابر ِ کارهای ِ آرام خواهد بود، و به شکلی باید حل شود. ولی همچون دیگر ناهمسانیها در سویهی ِ کرداری، ناهمسانیهای ِ کوچک در درونگرایی/برونگرایی میتواند برای ِ هر دو همدم پربار باشد. همدم ِ برونگراتر میتواند به همدم ِ درونگراتر بیآموزد که گاهی بیرون بودن با آدمهای ِ دیگر میتواند باحالتر باشد. و همدم ِ درونگراتر میتواند آن دیگری را با لذّتهای ِ گذراندن ِ یک عصر ِ آرام در خانه آشنا سازد.
در برخی نمونهها، دو همدم به ویژه به این دلیل به سوی ِ هم کشیده میشوند که ناهمسانی ِ بزرگی میان ِ آنها در درونگرایی/برونگرایی هست: همدم ِ برونگرا بسیار هیجانانگیز دیده میشود و همدم ِ درونگرا بسیار استوار. ولی سرانجام همان ناهمسانی همچون شبحی همواره گریبان ِ آنها را میگیرد. همدم ِ برونگرا کمکم همدم ِ دیگر را همچون آدم ِ پوسیدهمغزی میبیند که زندهگی ِ واقعی را از آنها گرفته است. همدم ِ درونگرا کمکم دیگری را سطحینگر و کودکانه میبیند. ناهمسانی ِ بزرگشان در درونگرایی/برونگرایی سدّی بر سر ِ راه ِ آریگویی ِ دو-سره شده است.
آزمونهایی هستند که شما میتوانید انجام دهید تا به شما میگویند چه اندازه درونگرا یا برونگرا هستید، ولی نیازی به انجام ِ آنها ندارید. تمام ِ کاری که این آزمونها انجام میدهند این است که به شما همان چیزی را بگویند که خودتان نخست به آنها گفته اید. شما از همان نخست میدانید که در کجای ِ دنبالهی ِ درونگرایی/برونگرایی هستید. و همچنین میدانید که همدمتان در کجای ِ آن است. برای ِ دانستن ِ آن نیازی به گذراندن ِ زمان ِ زیادی با کسی نیست. پس به همان دانشی که دارید بازگردید، و حسّ ِ احساسیدهای بگیرید.
تا چه اندازه شما و همدمتان در اولویتهایتان برای ِ رفت-و-آمد یا به تنهایی باهم بودن، و در اولویتهایتان برای ِ انجام ِ کارهای ِ هیجانانگیز یا کارهای ِ آرام همانند هستید؟
سرانجام، آدمها در این که چه اندازه پول برای ِ خرجیدن نیاز دارند تا زمان ِ خوب و خوشی بگذرانند بسیار فرق دارند. برخیها انتخابشان لذّتهای ِ ساده است – مثلاً، ایواننشینها و رستورانهای ِ ارزان. برخیها به رستورانهای ِ شیک و صندلیهای ِ ردیف ِ جلو نیاز دارند تا احساس کنند که دارند زمان ِ خوب و خوشی را میگذرانند. و بعد همهی ِ آدمهای ِ دیگری که در میانه قرار دارند و دوست دارند معمولاً کم-و-بیش بریز و بپاشی داشته باشند.
روشن است که گرانقیمت بودن ِ لذّتهایتان تا اندازهی ِ زیادی به سطح ِ درآمدتان بستهگی دارد. آدمهای ِ ثروتمند میتوانند، و واقعیت هم این است که آنها از لذّتهای ِ گرانقیمتتری از باقی ِ ما برخوردار اند. ولی این موضوع تنها به پول بستهگی ندارد. برخی از آدمهای ِ ثروتمند زندهگی ِ بسیار سادهای دارند و برخی آدمهای ِ کمسرمایهتر زندهگی ِ بسیار ولخرجتری دارند. این موضوع کاملاً بستهگی به شخصیت هم ندارد، بلکه بستهگی به ارزشها دارد، همان گونه که اولویتهای ِ خرجیدن بستهگی به آنها دارند. ناهمسانی ِ بزرگ میان ِ شما و همدمتان در این که چه اندازه پول نیاز است تا زمان ِ خوب و خوشی بگذرانید ناهمسانی ِ بسیار بااهمّیتی است. این موضوع نشانگر ِ این است که ارزشهای ِ شما و همدمتان همآهنگ نیستند، و این که شما و همدمتان در چیز ِ بااهمّیتی همپندار نیستید.
تا چه اندازه شما و همدمتان در نگرشهایتان به این که چه اندازه پول نیاز است تا زمان ِ خوب و خوشی را بگذرانید همانند هستید؟
با این موضوع، تکلیف ِ اصلی ِ «پر کردن ِ زمان ِ آزادتان» به پایان میرسد. حالا وقت ِ آن است که کلّیت ِ این تکلیف را ببینید، و همهی ِ بخشهایاش را کنار ِ هم قرار دهید. بنابراین، همچون پول خرجیدن، به پر کردن ِ زمان ِ آزادتان به عنوان ِ یک کل بیاندیشید، گویی روی ِ جنبههای ِ گوناگون ِ آن جداگانه نکانونیده بودید. بکانونید و حسّ ِ احساسیدهای بگیرید.
تا چه اندازه شما و همدمتان در تکلیف ِ پر کردن ِ زمان ِ آزادتان همانند هستید؟