سبزی پاکیدن
بادمجان پوست کندن
پیاز رَندیدن
آب کشیدن
اینها همه مرهمی بودند زنان را در درازای ِ تاریخ
لا به لای ِ کارهای ِ خانه
میپاکیدند
فکرهای ِ خویش را
میکندند
جان
از دردهای ِ خویش
میرَندیدند
اشکهای ِ انباشه در سینه را
میکشیدند
آهی از چاه ِ دل و بر لب میریختند
سطلی از «خدا را شکر»
چه بسا بی چنین آه و اشکهایی
خانهها دیوانهخانهای میشدند
چیزی بود در رندیدن ِ پیاز و پاکیدن ِ سبزی
که در نماز و مراقبه نبود
آب و بادمجان چیزی داشتند
که در یوگا، در روانشناسی نیست
این روزها
زخمها گشوده مانده اند و
جای ِ خالی ِ مرهمی که تنها زنان میبینند
این جاهای ِ خالی را
دردهایی از دل ِ تاریخ که هنوز بیپاسخ اند
سروده شده در یکشنبه ۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۰ ۱۷:۵۴