برآمد ِ هر یک از سه نمونه
از نظر ِ فرصت ِ محدود ِ من به عنوان ِ درمانگر، این سه نمونه از دید ِ دستیابی به موفّقیت بسیار فرق داشتند. برای ِ من، کمترین موفّقیت در نمونهی ِ وینس و جینا بود (یا شاید هم نمونهای که من کمترین یقین را به موفّقیت ِ آن دارم). پس از آن، کاترین و ریچارد را به عنوان ِ موفّقیت ِ شاینده واجد ِ صلاحیت میبینم. سرآخر، تامی و سیندی را به عنوان ِ نمونهی ِ موفّق میبینم – موفّق تا اندازهای که من در زوجدرمانی توانایی ِ مدیریت ِ آن را دارم.
وینس و جینا
وینس و جینا گویا چیزهایی به دست آوردند، ولی در نگهداشت ِ آنها دچار ِ دردسر شدند. در واپسنگری ِ این موضوع، من میبینم که در بهبودبخشیام برای ِ آنها آن اندازه که باید فراگیر نبودم. به گمانام توجّه ِ بسندهای به خریدهای ِ گرانبها و دزدکی ِ شوهر نداشتم؛ آنها را آن اندازه جدّی نگرفتم که به عنوان ِ شکنندهی ِ اعتماد ببینم. اگر یک بار ِ دیگر از نو آن کار را انجام میدادم، از شوهر بیشتر در این باره میپرسیدم، از جینا بیشتر در این باره بیرون میکشیدم، و شاید تکلیف ِ زمان ِ پرسش را در این باره میدادم – به ویژه اگر جینا از آن چه وینس در این باره در نشست میگفت گویی ناخرسند مینمود. به گمانام این کار را به این دلیل انجام ندادم که این احساس را داشتم که اتّحاد ِ کاری ِ بسنده و نیرومندی با وینس نداشتم. این مثالی از این نکته است که رابطهی ِ درمانگرانه بر گزینش ِ فوت-و-فنهای ِ درمانی اثرگذار است. در هر حال، من نتکلیفیدن ِ مشق ِ «زمان ِ پرسش» را در بارهی ِ خریدهای ِ دزدکی ِ وینس یک اشتباه به شمار میآورم.
کاترین و ریچارد
درست یا غلط کاترین و ریچارد از کارشان با من خشنود بودند، من این را موفّقیتی شاینده واجد ِ صلاحیت میدانم. توانستم به یکی از هدفهای ِ عمدهام در بهبودبخشیشان دست یابم – یاری رساندن به آنها در برداشتن ِ گامی سرنوشتساز که برای ِ پردازش و شاید شفایابی از رابطهها و عشقبازیهای ِ ریچارد باید برداشته میشد. به گمانام آنها خودشان هرگز چیزی مانند ِ زمان ِ پرسش را انجام نمیدادند. من توانستم ریچارد را به انجام دادن ِ زمان ِ پرسش وادارم چون به گمانام نزد ِ او اعتباری داشتم. در نقطهای، کاترین حرفی زد و گذشت، این که ریچارد از من خوشاش میآید. و او [ریچارد] چیزهای ِ خوبی در بارهی ِ کتاب ِ «آیا با این دوستدختر/دوستپسر-ام بزناشویم؟» گفته بود، کتابی که خواندن ِ آن را خود-اش آغازیده بود، پیش از این که حتّا ما همدیگر را دیده باشیم.
تامی و سیندی
همچنان که گفته شد، من تامی و سیندی را نمونهای بسیار موفّق میدانم. توانایی ِ تامی در ساخت ِ دگرگونیهایی کوتاه-مدّت و شاید پایدار در عادتهای ِ یکعمر-اش فراتر از انتظارهای ِ من بود. جدا از بسیار موفّق بودن، این نمونه از این دید هم نامعمول بود که، به جای ِ یک یا حتّا دو نشست، سه نشست کشید تا من ارزیابی ِ آغازینام را به شکل ِ رسمی به پایان رسانم. ولی به یاد داشته باشید که بهبودبخشی پا-در-هوا نماند تا این ارزیابی به پایان برسد. بهبودبخشی از همان نشست ِ نخست آغاز شد، با این پیشنهاد، درست یا غلط، که آنها تماس ِ تلفنیای با پسرشان داشته باشند.
من در مورد ِ بیلی در کمک به تامی و سیندی شکست خوردم. نتوانستم به آنها یاری رسانم تا به پیشرفت ِ بزرگی در ارتباط با او دست یابند، و نمیدانستم چهگونه میتوان اندوهشان بر سر ِ از دست دادن ِ او را فرونشاند. به گمانام موفّق نشدم حتّا به این امیدشان هم نیرویی بخشم که روزی دوباره او را به دست خواهند آورد. و حتّا هماکنون، پس از این همه سبکسنگینیدن ِ موضوع، نمیتوانم به چیزی برسم که میشد انجام دهم تا به آنها در مورد ِ بیلی کمکی شود.
درون در برابر ِ بیرون ِ اتاق ِ مشاوره
هیچ چیزی حتّا نزدیک به «پیشآمد ِ بحرانی در رواندرمانی» در اتاق ِ مشاورهی ِ من رخ نداد. من میتوانم تنها به دو لحظه در این سه نمونه بیاندیشم که حرکتی دروننشست از سوی ِ من به اندازهی ِ یک گل ِ سرنوشتساز در بازی ِ فوتبال امتیازآور بوده باشد: هنگامی که ریچارد را با واقعیت ِ تواناییاش در برابر ِ تکهمدمی روبهرویاندم، و هنگامی که تامی را واداشتم که خبر دادن به سیندی در بارهی ِ نپذیرفتن ِ دعوتشان از سوی ِ بیلی را باز-بکُنِشد. غیر از این، رفتار ِ درون-نشست ِ من فقط همچون هر بار چند متری توپ را جلوتر بردن، و سپس گاهی از دست دادن ِ توپ بود.
رویدادهای ِ درمانگرانهی ِ بحرانی در هر سه نمونه بیرون از اتاق ِ مشاوره، به عنوان ِ بخشی از مشقها، رخ دادند. به-یاد-ماندنیترین ِ آنها زمان ِ پرسش برای ِ ریچارد و کاترین بود. آزمایشهای ِ آ.ب.آ.ب برای ِ وینس و جینا دستکم روشنگرانه بودند، و گویا برای ِ تامی به راستی بهانهای برای ِ تغییر بودند. قانونهای ِ دعوا جواب میدادند، هنگامی که زوجها آنها را به کار میگرفتند. زوجها در این که کدام مشق را همسازتر از بقیه میدانستند، یکی نبودند. جینا گوشدادن ِ بازتابی را بااهمّیت میدید؛ ولی چنین چیزی در نمونهی ِ تامی و سیندی به جایی نرسید. بدهبستان ِ ستایشها برای ِ تامی و سیندی به راستی جواب داد، ولی برای ِ وینس و جینا چندان نه.
از دید ِ من، خوانش ِ بلند-بلند کارآمدترین تکلیف بود. هر هفته چند بار کنار ِ هم نشستن برای ِ خواندن ِ چیزی، برای ِ این زوجها رابطهیشان را بالاتر از هر چیزی در ذهنشان نگاه داشت و سیگنالی بود از پایبندی ِ پیشرونده به فرآیند ِ بهبودبخشی. گفتوگوهای ِ برخاسته از کتاب ِ «آزمونبوتهی ِ خانواده» (ناپییِر و ویتاکِر، ۲۰۱۷/۱۹۸۴) و «ناهمسانیهای ِ آشتیپذیر» (کریستِنسِن و جاکوبسون، ۲۰۰۲) به زوجها این توانایی را دادند که فرآیندی را بیآغازند که به گمانام برای ِ زوجدرمانی ِ موفّق سرنوشتساز است: به هم بافتن ِ داستانهایشان از رابطه. هنگامی که زوجها وارد ِ زوجدرمانی میشوند، هر همدمی داستانی بخشبخش از آن چه در رابطهیشان رخ داده است دارد؛ بخشبخش به هر دو معنای ِ این واژه – یعنی، ناکامل و گراینده دارای ِ سوگیری. به گمانام بسیار اهمّیت دارد که داستانهای ِ بخشبخششان به شکل ِ داستان ِ کاملتری از آن چه رخ داده است به هم بافته شوند. این فرآیند فرآیند ِ بلند و وقتگیری است که زوجها میتوانند فقط بیرون از اتاق ِ مشاوره انجام دهند. من راههای ِ گوناگونی را برای ِ برانگیختن ِ سرراست و روشن ِ چنین چیزی آزموده ام – تکلیفهای ِ گفتوگویانه، تکلیفهای ِ نوشتاری – ولی هیچ چیزی جواب ِ آن چنان خوبی نداده است. به گمانام این به هم بافتن ِ داستانهای ِ بخشبخش ِ دو همدم به شکل ِ طبیعی به عنوان ِ بخشی از گفتوگوهای ِ پسا-خوانششان رخ میدهد.
مشق، پیرُوی، رابطه – بازبینیده
تکلیفهای ِ مشقمحور، به خودی ِ خود، نه کارآمد اند و نه ناکارآمد. هر تکلیف و مشقی تنها تا جایی کارآمد است که از سوی ِ زوج پذیرفته و سازشیافته باشد، و سپس با رابطهی ِ پیشروندهیشان یکپارچه شود. همچنان که در بالا گفته شد، هر چه زوج درمانگر را نیکخواهتر، کاردانتر، و ناگرایندهتر بدانند این سه پاسخ هم احتمال ِ بالاتری خواهند داشت. خوشبختانه، درمانگر با رفتار-اش میتواند الهامبخش ِ چنین یقینی باشد.
ولی پیرُوی به این هم بستهگی دارد که کارسپاران تا چه اندازه درمانگر را دوست دارند. با این که، از دید ِ منطقی، اعتماد به کسی که دوست اش ندارید شدنی است، بیشک اعتماد به کسی که دوست اش دارید آسانتر است. شوربختانه، ما درمانگران هیچ کنترولی بر این نداریم که کارسپارانمان چه اندازه ما را دوست دارند. هیچ یک از ما نمیتواند کسی دیگر را وادارد تا ما را دوست داشته باشد. چنین چیزی از جنس ِ بخت و سرنوشت است زیرا بستهگی نه به آن چه انجام میدهیم بلکه به آن کسی که هستیم دارد. بهترین ِ بهترین دوستتان را در نظر بگیرید. شما کار ِ ویژهای انجام ندادید تا او را وادارید که شما را دوست داشته باشد، همچنین او کار ِ ویژهای انجام نداد تا شما را وادارد که او را دوست داشته باشید. چنین چیزی در میان نبود. بلکه، شما همدیگر را دوست داشتید و بهترین دوست ِ هم شدید چون همدیگر را – احتمالاً، از همان آغاز ِ کار – به عنوان ِ یک روح در دو تن بازشناختید. شما همدیگر را «گرفتید». شما تقریباً بیدرنگ دریافتید که هر دو سطح ِ بالایی از فهم ِ دو-سرهی ِ یکسان دارید.
پس جای ِ شگفتی ندارد که میزان ِ موفّقیت در این سه نمونه همبستهگی ِ مثبتی با کیفیت ِ رابطهی ِ من با شوهر در هر یک از نمونهها داشت. چنان که در بالا گفته شد، من فوری حسّی از خویشاوندی با تامی گرفتم – شاید به این دلیل که ما همسن بودیم (من، فقط چند سال بزرگتر بودم)، و درسهای ِ یکسانی در مورد ِ دشواریها و ناامیدیهای ِ زندهگی فراگرفته بودیم. یا شاید به این دلیل بود که او مرا به یاد ِ جیم سوئینی میانداخت. نمیدانم. آن چه میدانم این است که او تغییرهای ِ بسیار بزرگی در عادتهای ِ میانفردی ِ جاافتادهاش پدید آورد. به گمانام او تنها به این دلیل توانست این کار را انجام دهد که مرا به اندازهای دوست داشت که مزیت ِ شک را به من بدهد و با من همراه شود. این شاید بخشی از توضیح ِ این موضوع هم باشد که چرا تامی و سیندی، که من آنها را کمترین زوج ِ خوانشگرا میدانستم، بیشترین زمان و انرژی را برای ِ آن خوانشها گذاشتند.
نگاه ِ مثبت ِ دو-سره میان ِ من و ریچارد بیشتر در سطح ِ فکری بود. به یاد آورید که ریچارد بیدرنگ پس از دانستن ِ نام ِ من کتاب ِ مرا یافته و خواندناش را آغازیده بود. من بیشک مهارت ِ او را میستودم، مهارتی که او سالها هر روز به عنوان ِ پزشک در آن ورزیدهتر شده بود، و شرط میبندم که این نکته را به گونهای در جایی به او گفته ام. و اگر او، به عنوان ِ یک فرد ِ حرفهای ِ بسیار آموزشدیده در حوزهی ِ سلامت، مرا هم در همان سطح از دستآورد ِ خود-اش میدید (چه آن ارزیابی درست بود و چه نه)، چنین چیزی این اهرم را به من میداد که او را وادارم تا گامی – زمان ِ پرسش – را بردارد که باید برایاش دردناک و شرمناک بوده باشد و بنابراین باید از آن میپرهیزیده میپرهیخته است.
باور دارم که وینس نه مرا دوست داشت و نه از من بد اش میآمد. من هم چنین احساسی به او داشتم و این چیزها همیشه دو-سره هستند. هنگامی که او در انجام ِ مشق همکاری داشت، نه از سر ِ مهر، که از سر ِ اعتماد بود. و باور دارم که نبود ِ مهر بود که او را ناتوان از پایدار ماندن به برخی از رفتارهای ِ مشقمحوری ساخت که جینا، دستکم، احساساش این بود که برای ِ رابطهیشان خوب هستند. ولی میخواهم بر این نکته پایفشارم که موضوع فقط کمبود ِ پیرُوی ِ وینس یا «ایستادهگی در برابر ِ بهبودبخشی» ِ او نبود. کمبود ِ پیوند میان ِ ما دستکم بخشی از آن چیزی بود که مرا از پیگرد ِ نیرومندانهتر ِ او، در درمان، بازداشت. باز هم میگویم، این چیزها همیشه دو-سره هستند.
دشیابی ِ موفّقیت در زوجدرمانی
موفّقیتهای ِ آشکاری مانند ِ تامی و سیندی در زوجدرمانی، دستکم برای ِ من، کمیاب اند. داشتن ِ موفّقیتهای ِ آشکار، گاه موفّقیتهای ِ کاملاً شکوهمند، در فرد-درمانی آسان است. همهی ِ ما چنین چیزهایی را داریم. کارسپار ِ من آمی (هامبورگ، ۲۰۱۷) دیگر از درد رها شده است و شکوفاتر از پنج سال ِ پیش است. دستیابی به چنین موفّقیتی در زوجدرمانی، به دو دلیل ِ مربوط به هم، دشوارتر است: (۱) ما با روانآسیبشناسی ِ تعریفشدهای سر-و-کار نداریم، و (۲) حالت ِ پایانی ِ دلپذیر مطلوب برای ِ درمان به خوبی تعریفشده نیست – یا گاهی، حتّا بر سر ِ آن همنوایی نیست.
هنگامی که، مثلاً، زنی که قایقران ِ مسابقهای بوده اکنون نگران است که سوار ِ قایقی شود زیرا همین چند هفته پیش تقریباً داشت غرق میشد چرا که قایقاش در توفانی ناگهانی واژگون شده بود، ما با روانآسیبشناسیای سر-و-کار داریم که به خوبی تعریفشده است: هراس ِ پسا-روانگزیدهگی. و حالت ِ پایانی ِ دلپذیر روشن است – برافکندن ِ هراس به گونهای که او بتواند دوباره از قایقرانی سرخوش شود. بخش ِ گستردهای از مشکلهای ِ زناشویی هیچ ربطی به روانآسیبشناسی ندارد؛ آنها بیشتر تنگنا هستند – سرگردانیای زادهی ِ ناسازگاری، دشواری ِ مدیریت ِ کشمکش، و نادانی ِ عمومیتیافتهای از این که رابطههای ِ پایبند چه ساز-و-کاری دارند – و پرسش این است، آیا زوج میتوانند رو به بیرون از تنگنایشان رانده شوند. مثالی از کاربرد نداشتن ِ روانآسیبشناسی: خرجیدن ِ پول ِ بسیار زیادی از سوی ِ وینس بدون ِ گفتن ِ چیزی به جینا در بارهی ِ آن نمیتواند به درستی در دستهی ِ روانآسیبشناسی قرار گیرد. درستتر آن است که آن را به عنوان ِ یک عیب ِ شخصی دانست، یا شاید پیآمدی از ایدئولوژی ِ جنسیتنگر ِ مردانه. و برعکس ِ هراس ِ پسا-روانگزیدهگی، نیازمند ِ رواندرمانی نیست تا درست شود؛ فقط فهمی از ویرانگریاش، و سپس اراده داشتن برای ِ خودداری از آن رفتار در آینده.
و همین جور، با این که دو همدمی که برای ِ زوجدرمانی میآیند شاید هر دو آرزوی ِ زناشوییای را داشته باشند که خشنود و رها از هر گونه ستیزی باشد، چشماندازهایشان از ویژهگیهای ِ چنین زناشوییای شاید زمین تا آسمان با هم فرق داشته باشند. در واقع، آن چشماندازهای ِ کاملاً ناهمسان دقیقاً همان چیزهایی هستند که کار ِ آنها را به بهبودبخشی کشانده اند. کاترین و ریچارد نمونهای بهجا برای ِ همین نکته هستند. موفّقیت در زوجدرمانی نه تنها دشوار بلکه دشیاب است.
زوجدرمانی به عنوان ِ راهنمایی
تقریباً یک دهه پیش (هامبورگ، ۲۰۱۰) دلیلهای ِ خود را گفتم که چرا زوجدرمانی بیشتر مانند ِ پرستاری است تا مانند ِ جرّاحی، به این معنا که ما به نمایندهگی از کارسپارانمان مراقب ِ نیازهای ِ آنها هستیم، نه این که روی ِ آنها عملی انجام دهیم. به گمانام این حرف دیگر کاملاً درست نیست. پرستارها هم روی ِ بیمارانشان عملی انجام میدهند، به این معنا که کارهایی سرراست با آنها انجام میدهند که بر حالت ِ هستیشان اثرگذار است – رگگیری و لولهگذاری، مدیریت ِ داروها، عوضیدن ِ عوض کردن ِ لباسهایشان و بقیهی ِ چیزهای ِ دیگر. پس ما آن اندازهها هم مانند ِ پرستارها نیستیم، دستکم نه به عنوان ِ زوجدرمانگر. فرد-درمانی گاهی این فرصت را به ما میدهد که روی ِ کارسپارانمان عملی مانند ِ جرّاحها و پرستارها انجام دهیم، مثلاً وقتی آنها را میخوابکیم هیپنوتیز میکنیم، کاری که من با سیندی انجام دادم – و هنگامی که میتوانیم چنین عملی انجام دهیم چیز ِ شگفتانگیزی است. (جالب این که، در ادبیات ِ قدیمیتر ِ خوابک، خوابکگر به عنوان ِ «عملگر» خوانده میشده است.)
اگر ما هیچ کاری با کارسپارانمان در زوجدرمانی انجام نمیدهیم، پس داریم چه کاری انجام میدهیم؟ آن چه به گمانام، دستکم من، دارم انجام میدهم راهنمایی است. من دارم به آنها راهی را نشان میدهم که به گمانام باید بروند، و دارم میکوشم به آنها تجربههایی در درمان بدهم که آنها را به این باور رسانند که پیگیر ِ راهنمایی ِ من باشند. هر اندازه که در درمان باهوشتر و خوششانستر باشم آنها هم به همان اندازه پیگیر ِ راهنمایی ِ من خواهند بود و خود را به جایی دیگرگون خواهند رساند، دیگرگون از جایی که اگر غیر از این بود به آن جا میرسیدند. باید به خود-ام یادآور شوم که این کار آسان نیست. مانند ِ کوشیدن برای ِ هل دادن ِ پیانوی ِ بزرگی بر روی ِ فرش است. پیانو چرخ دارد ولی سنگین است و فرش هم گود است. اگر بتوانم محکم و بسنده هل دهم میتوانم تکان ِ کوچکی به آن بدهم. شاید از آن تکان چندان خرسند نباشم، ولی باید بپذیرم که این همهی ِ کاری بود که از دستام بر میآمد.
بازبُردها
آزرین، ان. و فاکس، آر. ال. (۲۰۱۹). آموزش ِ توالت رفتن در کمتر از یک روز. گالری بوکس.
استوارت، آر. بی. (۱۹۸۰). کمکرسانی به زوجها برای ِ تغییر: رویکرد ِ یادگیری ِ اجتماعی به زوجدرمانی. گیلفورد.
اِسکاینِر، آر. و کلیس، جِی. (۱۹۸۴). خانوادهها و چهگونهگی ِ نجات ِ آنها. آکسفورد.
بارباخ، ال. (۱۹۹۵). میانپردههای ِ شهوتانگیز: ۲۱ قصّه از لذّت ِ نهایی. پلوم.
بوک، اس. (۱۹۹۹). دروغگویی: گزینش ِ اخلاقی در زندهگی ِ عمومی و خصوصی. وینتِیج.
بوکوم، دی. اچ. و اِپستِین، ان. (۱۹۹۰). زوجدرمانی ِ شناختی-رفتاری. برانِر/مازِل.
پَجِت، ال. (۲۰۰۵). نمایشنامهی ِ عاشق ِ بزرگ: ۳۶۵ نکته و شگرد برای ِ روشن نگاه داشتن ِ آتش در طول ِ سال. اَوری-پنگوئن.
جاکوبسون، ان. اس. و کریستِنسِن، اِی. (۲۰۱۵). زوجدرمانی ِ یکپارچه: گسترش ِ پذیرش و تغییر. نورتون.
جِندلین، ای. تی. (۱۹۸۲).کانونیدن. بانتام.
جینوت، اچ. جی. (۱۹۷۵/۲۰۰۳). میان ِ پدر-مادر و فرزند: بازبینیده و بهروزشده: کتاب ِ کلاسیک ِ پرفروشی که ارتباط ِ میان ِ پدر-مادر و فرزند را انقلابگرید. هارمونی.
داماسیو، اِی. (۲۰۰۵). خطای ِ دکارت: عاطفه، عقل، و مغز ِ انسان. پنگوئن.
روث، پی. (۱۹۹۴). گلایهی ِ پورتنوی. وینتِیج.
زیلبِرگِلد، بی. (۱۹۹۹). سکسینهگی ِ مرد ِ نو: حقیقت در بارهی ِ مردان، سکس، و لذّت. بانتام.
فابِر، اِی. و مازلیش. ای. (۱۹۹۹). چهگونه حرف بزنیم که کودکان گوش دهند و گوش دهیم که کودکان حرف بزنند. هارپِر.
فرانک، جِی. دی. (۱۹۷۳). باوراندن و شفایابی، ویرایش ِ دوم. انتشارات ِ دانشگاه ِ جان هاپکینز.
فِرستِر، اس. بی. و اِسکینِر بی. اف. (۱۹۵۷). زمانبندیهای ِ نیرودهی. اَپلتون-سِنچِری-کروفتس.
فیشمَن، دی. بی. (۲۰۱۳). روش ِ نمونهپژوهی ِ کاربردشناختی برای ِ ساخت ِ پژوهش ِ موشکافانه و سیستمانهی ِ کاروَرز-دوست. نمونهپژوهیهای ِ کاربردشناختی در رواندرمانی، (۴)۹، مقالهی ِ ۲. ۴۰۳ تا ۴۲۵. دسترسیپذیر در: https://doi.org/10.14713/pcsp.v9i4.1833
کریستِنسِن، اِی. و جاکوبسون، ان. اس. (۲۰۰۲). ناهمسانیهای ِ آشتیپذیر. انتشارات گیلفورد.
گاتمَن، جِی. ام. و سیلوِر، ان. (۲۰۱۵). هفت اصل برای ِ به کار انداختن ِ زناشویی: راهنمایی کرداری از پیشروترین کارشناس ِ رابطهی ِ کشور. هارمونی.
گلاس، اس. پی. و اِستاهِلی جِی. سی. (۲۰۰۷). نه “فقط دوست”: بازسازی ِ اعتماد و بازیابی ِ رواندرستی پس از خیانت. انتشارات ِ فیری.
گوئرین، پی. جِی.، فای، ال. اف.، و بِردِن اس. ال. (۱۹۸۷). ارزیابی و بهبودبخشی ِ کشمکش ِ زناشویی: رویکردی چهار گامی. بِیسیک بوکس.
لیبو، جِی. و اسنایدِر، دی. کِی. (۲۰۲۲). زوجدرمانی در دههی ِ ۲۰۲۰: حالت ِ کنونی و بالندهگیهای ِ برآیان. فرآیند ِ خانواده، (۴)۶۱، ۱۳۵۹ تا ۱۳۸۵.
مادانز، سی. (۱۹۸۱). خانوادهدرمانی ِ راهبردی. جوسی-باس.
مینوچین، اس. و فیشمَن، اچ. سی. (۱۹۸۱). شگردهای ِ خانوادهدرمانی. انتشارات ِ دانشگاه ِ هاروارد.
ناپییِر، اِی. وی. و ویتاکِر، سی. اِی. (۱۹۸۴؛ ۲۰۱۷). آزمونبوتهی ِ خانواده: آزمایش ِ شدیدی از خانوادهدرمانی. هارپِر کولینز.
وایت، بی. ال. (۱۹۹۵). سه سال ِ نخست ِ زندهگی ِ تازه: کاملاً بازبینیده و بهروزشده. سیمون و شوستِر.
وِکسلِر، دی. اِی. (۱۹۷۴). نظریهی ِ شناختیای از تجربیدن، خود-شکوفانندهگی، و فرآیند ِ درمانگرانه. در دی. اِی. وِکسلِر و سی. ان. رایس، نوآوریهایی در درمان ِ کارسپار-مدار (صفحههای ِ ۴۹ تا ۱۱۶). جان وایلی و سانز.
هالی، جِی. (۱۹۶۳). راهبردهای ِ رواندرمانی. گرون و اِستراتون.
هالی، جِی. (۱۹۸۰). از خانه رفتن: درمان ِ جوانان ِ آشفته. مکگرا-هیل.
هامبورگ، اس. آر. (۱۹۸۳). خوانش ِ بلند-بلند به عنوان ِ تکلیفی آغازین در زناشودرمانی. مجلّهی ِ خانواده و زناشودرمانی، ۹، ۸۱ تا ۸۷.
هامبورگ، اس. آر. (۱۹۸۵). رفتن از اتاق ِ مشاوره برای ِ برانگیختن ِ کنش در زناشودرمانی. مجلّهی ِ خانواده و زناشودرمانی، ۱۱، ۱۸۷ تا ۱۹۱.
هامبورگ، اس. آر. (۱۹۹۸). کملذّتی ِ ارثی به بیچارهگی ِ آموخته میانجامد: گمانهزنی ِ بهروزشده. بازبینی ِ روانشناسی ِ عمومی، (۴)۲، ۳۸۴ تا ۴۰۳.
هامبورگ، اس. آر. (۲۰۰۰). آیا عشق ِ ما پایدار خواهد بود؟ نقشهی ِ راهی برای ِ زوجها. اِسکریبنِر.
هامبورگ، اس. آر. (۲۰۰۶). خوابک در حسّاسیتزدایی از ترس از مردن. نمونهپژوهیهای ِ کاربردشناختی در رواندرمانی، (۲)۲، مقالهی ِ ۱، ۱ تا ۳۰. دسترسپذیر در https://doi.org/10.14713/pcsp.v2i2.873
هامبورگ، اس. آر. (۲۰۱۰). از سر گذراندن ِ نقطهای زمخت. در اِی. اس. گورمَن، نمونهنامهی ِ بالینی ِ زوجدرمانی (۳۰۸ تا ۳۳۰). گیلفورد.
هامبورگ، اس. آر. (۲۰۱۲). کتاب ِ تازهعروسها و تازهدامادها: ده پند ِ سودمند برای ِ زناشویی ِ خشنودتان. [نسخهی ِ آمازون کیندل].
هامبورگ، اس. آر. (۲۰۱۷). تکلیفهای ِ استعاری در رواندرمانی: نمونهپژوهیهایی از خود-انگارهی ِ «مارجی» و درد ِ «آمی». نمونهپژوهیهای ِ کاربردشناختی در رواندرمانی، (۴)۱۳، ۲۸۴ تا ۳۲۸. دستدرسپذیر در https://doi.org/10.14713/pcsp.v13i4.2020
هیتِرتون، تی. اف. و واینبِرگِر، جِی. ال. (۱۹۹۴). آیا شخصیت میتواند تغییر یابد؟
سپاسگزاری
سپاسها به این خاطر هستند
اندرو کریستِنسِن، دانیل جِی. کونتی و سوزان گال، به خاطر ِ مشورت؛
دانیل بی. فیشمَن، به خاطر ِ کمکهای ِ ویراستاری؛و وولفرام سِیدلِر، به خاطر ِ مشورت و به خاطر ِ سررشتهگری ِ تخصّص ِ فنّی ِ بایسته.