طرح جلد کتاب ِ «شگرد ِ زوج‌درمانی»
شگرد زوج‌درمانی

شگرد ِ زوج‌درمانی: نمونه‌ی ِ «سیندی و تامی»

فهرست ِ محتوای ِ کتاب
این نوشته بخشی از کتاب ِ «شگرد ِ زوج‌درمانی» است. برای ِ دست‌رسی به فهرست ِ محتوای ِ کتاب و خواندن ِ بخش‌های ِ دیگر می‌توانید به این لینک بروید.

نشست ِ ۱. درمان

به‌بودبخشی ِ تامی و سیندی دربرگیرنده‌ی ِ ۱۹ نشست در ۱۳ ماه بود. همه‌ی ِ نشست‌ها مجازی بودند، نه فقط به این دلیل که به‌بودبخشی هنگام ِ قرنطینه‌ی ِ کووید آغاز شد بلکه به این دلیل که آن‌ها بسیار دورتر می‌زیستند، نزدیک ِ مرز ِ ویسکانسین.

من بی‌درنگ خویشاوندی‌ای با تامی و سیندی در خود احساس کردم. از یک سو، آن‌ها نزدیک ِ سنّ ِ من بودند، تامی ۶۶ ساله و سیندی ۱۰ سال جوان‌تر. دست‌کم آن اندازه جوان نبودند که جای ِ فرزندان ِ من باشند. از سوی ِ دیگر، تامی همانندی ِ چشم‌گیری به مردی داشت که من خیلی وقت ِ پیش با او کارکرده بودم و او را دوست ِ خود می‌شمردم. [این مرد جیم سوئینی بود، که وقتی من هم‌کاری‌ام را با او در میان ِ کارکنان ِ دانش‌گاه‌ام آغازیدم فقط ۴۸ سال داشت، ولی موهای ِ راست و پرپشت‌اش از همان وقت مثل ِ برف سفید بود. به گمان‌ام دلیل‌اش این بود که زنده‌گی‌اش تا آن زمان پر از رخ‌دادهای ِ گوناگون بود. او زمانی که هنوز نوجوان بود از ایرلند بیرون رفته بود، و چندان نگذشته بود که خود را هم‌راه با نیروی ِ برون‌مرزی ِ بریتانیا در ساحل ِ بندر ِ دونکِرک (که خود-اش با تکیه در هجای ِ دوم آن واژه را می‌گفت) دیده بود. پس از جنگ راه‌اش را گرفته بود و به نیوزلند رفته بود، جایی که چندین سال در آن جا چوپان بوده است. پس از سال‌ها این جا و آن جا ماندن به گونه‌ای سر از والتام، ماساچوست درآورده بود، هم‌راه با زنی آرام و بسیار جوان‌تر از او و دو فرزند که برای ِ مردی در سنّ ِ او در آن زمان زیادی کم‌سن بودند. سوئینی خود-اش بلند-قد و باریک بود. نگرش ِ کلّی‌اش به جهان از سر ِ خوش‌مایه‌گی بود و همه او را دوست داشتند. جو مک‌کلاسکی، که او هم در اروپا جنگیده بود و به این شناخته‌شده بود که سرسخت‌ترین مرد در والتام است، هم‌واره جیم را دست می‌انداخت و می‌گفت، مثلاً، «سوئینی، ایرلندی‌ها مفت‌خور و ول‌گرد اند، سوئینی» یا «سوئینی، تو حتّا نمی‌توانی مگس‌ها را از روی ِ گوه ِ خود-ات بپرانی، سوئینی». جیم هم می‌گفت، «می‌خواهی برویم بیرون برای ِ دعوا، جو؟» – آن‌ها از پیش بیرون بودند – و می‌خندید. چهره‌ی ِ جیم دراز و کم‌پهنا بود، با پیشانی ِ بلند، استخوان‌های ِ گونه‌ی ِ برجسته، بینی ِ صاف ِ تیز، و چانه‌ای قوی. اگر قیافه‌ی ِ ساموئل بِکِت را بشناسید، می‌دانید که جیم سوئینی هم چه شکلی بود، و نیز می‌دانید که تامی چه شکلی بود.]

سیندی به خوبی با تامی جفت‌وجور بود. او باریک و پرکشش بود و چهره‌اش خوش‌گلی ِ سرراستی داشت، با چشم‌های ِ آبی‌رنگ و موهای ِ طلایی-سرخ.

سیندی و تامی از بخش ِ جنوب ِ غربی ِ شیکاگو بودند، از محلّه‌ای که پیشینه‌ی ِ ایرلندی داشت تا آن جا که نمایش ِ روز ِ سنت پاتریک ِ جداگانه و ویژه‌ی ِ خود-اش را داشت زیرا نمایشی که از سوی ِ شهر ِ شیکاگو در روز ِ شنبه پیش از تعطیلات برگزار می‌شد نابسنده بود و معمولاً با خود ِ آن تعطیلات هم‌آیند نبود. آن‌ها با میان‌جی‌گری ِ یکی از برادران ِ بزرگ‌تر ِ سیندی که دوست ِ تامی بود با هم آشنا شده بودند. آن‌ها خیلی زود زوج شده بودند و شش سال پس از آن هم زناشوییده بودند، وقتی سیندی ۲۶ ساله و تامی ۳۶ ساله بود.

کمی پس از این که به هم رسیدند، تامی به سیندی کمک‌کرده بود تا شغلی در شرکت ِ بیمه‌ی ِ بسیار بزرگی در مرکز ِ شهر به دست آورد، همان جایی که خود-اش هم به عنوان ِ کارشناس ِ خسارت ِ بیمه در آن بود. آن‌ها هر دو از همان زمان پی‌وسته برای ِ آن شرکت کارکرده بودند. زمانی که من آن‌ها را دیدم، تامی کارشناس ِ بیمه‌ی ِ رده-بالایی بود که بررسی ِ ادّعاهای ِ چند-میلیون-دلاری را بر دوش داشت، و سیندی دست‌یار ِ حقوقی در دفتر ِ مشاور ِ عمومی بود.

آن‌ها از سوی ِ درمان‌گر ِ فردی ِ سیندی به من بازبُرد ارجاع داده شده بودند. نمی‌دانم آن‌ها چرا در آن نقطه‌ی ِ ویژه به دنبال ِ مشاوره بودند، چرا که دو مشکل ِ گفته‌شده‌ی‌شان بسیار قدیمی و کهنه بودند. مشکل ِ نخست بی‌گانه‌گی ِ پسر ِ ۲۲ ساله‌ی‌شان از آن‌ها بود. او دو سال پیش از خانه رفته بود و از آن زمان دیگر چندان تماسی با او نداشتند. این موضوع سرچشمه‌ی ِ اندوه ِ بزرگی برای ِ هر دوی ِ آن‌ها بود، ولی به ویژه برای ِ سیندی که همیشه احساس‌اش این بوده که رابطه‌ی ِ نزدیک و گرمی با او دارد.

مشکل ِ دوم کنش‌پذیری ِ افراطی و فراگیر ِ تامی بود. هر چیز ِ آغازین یا تصمیمی در این زناشویی باید از سوی ِ سیندی گرفته می‌شد وگرنه اصلاً گرفته نمی‌شد، از جمله حتّا خود ِ تصمیم به زناشوییدن در همان آغاز. پس از شش سال چشم-به-راهی تا بلکه تامی از او بخواهد، سیندی سرانجام به او گفت که از چشم-به-راه ماندن خسته شده است و آن‌ها با هم زناشوییدند. هنگامی که از تامی پرسیدم چرا آن اندازه کنش‌پذیر است گفت که، بیش‌تر ِ وقت‌ها، حتّا اولویتی در خود نمی‌بیند، بنابراین انجام دادن ِ همان چیزی که سیندی تصمیم می‌گیرد خوب است، همین.

نخستین چیزی که آن‌ها در آن نشست ِ نخست در باره‌اش حرف زدند – و بیش‌تر سیندی بود که حرف می‌زد – اندوه‌شان از بی‌گانه‌گی ِ پسرشان بود. او فقط یک تماس ِ تلفنی ِ بسیار کوتاه و آشکارا تا اندازه‌ای پر-از-کینه با آن‌ها گرفته بود. من پیش‌نهاد دادم (در حالی که با شوق وسط پریدم، شاید جایی که آدم ِ خردمند می‌ترسد گام بردارد) که آن‌ها هم با او تماس بگیرند و به او بگویند که از تماس ِ او چه اندازه خشنود بودند. روشن بود که سیندی بقیه‌ی ِ نشست را به حرف زدن در باره‌ی ِ پسرشان خواهد گذراند، ولی من باید با تشریفات ِ مصاحبه‌ی ِ آغازین‌ام پیش می‌رفتم. بنابراین پس از گذشت ِ زمانی حرف‌اش را بُریدم و کار را دست گرفتم. در پاسخ به پرسش ِ «بیش‌تر از» بود که به کنش‌پذیری ِ تامی پی بردم. سیندی، از سمت ِ خود، گفت که دوست دارد خُلق‌اش خیلی کج نشود و فهم ِ بیش‌تری داشته باشد و این که تامی به او بگوید که دارد به چه می‌اندیشد و در تصمیم‌گیری‌ها پاسخ‌گو باشد، و چیزهایی را که نیازمند ِ توجّه اند «بر دوش بگیرد»، مانند ِ بیمه و ماشین‌شان. سیندی گلایه داشت که، «من هم‌واره باید پی‌گیر باشم». از تامی نسخه‌ای از همان پرسش ِ جایزه‌ی ِ میلیون‌دلاری ِ بخت‌آزمایی را پرسیدم که در باره‌ی ِ خشونت آن را می‌پرسم: آیا او می‌تواند در زناشویی‌اش تا یک ماه دقیقاً همان جور که سیندی می‌خواهد برفتارد رفتار کند؟ او گفت که می‌تواند. در جواب ِ پاسخ ِ آری‌گویانه‌ی ِ تامی، همان چیزی را گفتم که همیشه در برابر ِ آری‌گویی ِ آدم‌ها می‌گویم: «عالی است!» و همه‌ی ِ چیزهای ِ دیگر. تامی، از سمت ِ خود، گفت دوست دارد بتواند با سیندی با دل‌هره‌ی ِ کم‌تری سخن بگوید و برای ِ سیندی این که در برابر ِ او خون‌سردتر باشد.

کنش‌پذیری ِ تامی در زناشویی عادت ِ چندین دهه بود، و باید مرا به این جا می‌رساند که آن مشکل ِ زناشویی را به دلیل ِ مزمن بودن در دسته‌ی ِ سخت قرار دهم. ولی یک جورهایی نمی‌توانستم این کار را انجام دهم؛ احساس‌ام این بود که آن‌ها در آن دسته نی‌ستند. آن‌ها گویی هم‌دیگر را بسیار زیاد دوست داشتند. آن‌ها فهرست‌های ِ بلند و بزرگی از آن چیزهایی داشتند که در هم‌دیگر ارزش‌مند می‌دانستند.

در آخر، کمی در باره‌ی ِ خانواده‌های ِ خونی‌شان سر در آوردم. آن‌ها هر دو تهی‌دستانه، در خانواده‌های ِ طبقه‌ی ِ کارگر، بزرگ شده بودند. پدر ِ تامی آموزشی در نقّاشی ِ دیواری دیده بود، ولی به‌ترین شغل‌اش سرای‌داری ِ مدرسه بوده است. پدر ِ سیندی هم پیشینه‌ای از کارگری ِ ساده داشت. آن چه برای ِ من از خانواده‌ی ِ خونی‌شان چشم‌گیر بود اندازه‌ی ِ آن‌ها بود. تامی بزرگ‌ترین فرزند از هفت نفر و سیندی کوچک‌ترین از ده نفر بود.

به هر حال، من در این مصاحبه‌ی ِ آغازین آن اندازه نتوانستم پیش بروم که به آن‌ها تکلیف و مشقی بدهم. از آن‌ها خواستم که هفته‌ی ِ بعد دوباره برگردند تا بتوانیم این تصویر را کامل کنیم.

بیش‌تر ِ آن نشست ِ دوم به بررسی ِ وضعیت ِ آن‌ها با پسرشان، بیلی، گذشت. نشانه‌های ِ آغازینی از مشکل در دبستان دیده می‌شد، جایی که او گویی چندان میلی به میان‌کنش با کودکان ِ دیگر نداشت؛ او تنهانشینی بود که فقط گه‌گاه دوستانی به سنّ ِ خود داشت. گویی او هم‌نشینی ِ بسیار آسان‌تری با بزرگ‌سال‌ها داشت. او ورزش‌کار ِ خوبی در برخی از ورزش‌ها بود ولی هرگز در هیچ کدام از آن‌ها پشت‌کار نداشت. سیندی ساعت‌های ِ بلندی را به یاد می‌آورد که توپ‌های ِ تنیس را برای ِ بیلی از زمین می‌برداشت و باز می‌آورد و او هم حرکت‌های ِ سِرو-اش را می‌تمرینید ولی ناگهان از ادامه‌ی ِ بازی می‌ایستاد. مشکل ِ به‌نسبت-جدّی ِ او زمانی آغاز شد که در سال ِ سوم ِ دبیرستان‌اش بود. چالشی میان ِ او و پدر-مادر-اش بر سر ِ دزدکی آوردن ِ دوست‌دختر-اش به خانه در شب‌ها پیش آمد. بیلی به دانش‌گاه رفت ولی بیرون انداخته شد. بهانه‌ای که شتاب‌بخش ِ فوری ِ جدایی ِ او از آن‌ها بود خودداری ِ آن‌ها از دادن ِ آن ۳۰ هزار دلاری به او بود که آن‌ها برای ِ آموزش ِ دانش‌گاهی‌اش پس‌اندازیده بودند. پای‌فشاری ِ بیلی بر این بود که آن پول برای ِ او بود و، یک بار که از کوره در رفت، خانه را وانهاد و رفت که با یکی از برادران ِ سیندی زنده‌گی کند. از دید ِ من انگار بیلی گونه‌ای از پریشانی ِ شخصیت ِ نزدیک به مرزی یا خودشیفتارانه داشت، ولی چیزی به تامی و سیندی در آن باره نگفتم.

برنامه‌ی ِ به‌بودبخشی. مشق برای ِ نشست ِ ۳: گوش‌دادن ِ راجری، خوانش، قانون‌های ِ دعوا

با خود اندیشیدم که اگر شانسی برای ِ آن‌ها باشد که با بیلی حرف بزنند خوب است که بدانند چه‌گونه باید گوش‌دادن ِ بازتابی ِ راجری را انجام دهند، پس در آن باره اندکی با آن‌ها حرف زدم، و این کار را به آن‌ها نشان دادم. به عنوان ِ مشق، از آن‌ها خواستم با هم‌دیگر و هر کس ِ دیگری تمرین ِ بازتابش داشته باشند و خوانش ِ کتاب ِ «میان ِ پدر-مادر و فرزند» را هم بی‌آغازند. هم‌چنین از آن‌ها خواستم فصل‌های ِ ۸ تا ۱۰ (کش‌مکش، قانون‌های ِ دعوا، بخشنده‌گی) از کتاب ِ «تازه‌عروس‌ها و تازه‌دامادها» را بخوانند و سپس قانون‌های ِ دعوا را به کار گیرند تا گفت‌وگویی یک-ساعته در باره‌ی ِ موضوع ِ بیلی داشته باشند. سیندی گفت که او نگران است که تامی نتواند نوبت ِ یک-دقیقه‌ای ِ خود-اش را پُرکند. به سیندی یادآور شدم که او پیش از حرف زدن باید اجازه دهد نوبت ِ تامی به پایان برسد، حتّا اگر او حرفی نزده باشد.

نشست ِ ۳. درمان

نشست ِ بعدی دو هفته پس از آن بود. هم‌چنان بیلی هیچ حرفی نداشت. آن‌ها آن فصل‌های ِ کتاب‌ام را درست پیش از نشست خوانده بودند، بنابراین گفت‌وگویی در باره‌ی ِ بیلی نداشته بودند. این موضوع نشانه‌ای بود بر این که من باید اندکی در تکلیفیدن ِ مشق ره‌نمودی‌تر باشم. آن‌ها هم‌نوا شدند که آن گفت‌وگو را دو روز بعد ساعت ِ ۸:۰۰ انجام دهند، و سیندی گردهم‌آیی‌گر باشد. (در حالت ِ عادی باید تامی را به عنوان ِ گردهم‌آیی‌گر می‌برگزیدم، ولی ترس ِ این را داشتم که او این کار را انجام ندهد؛ و من به راستی می‌خواستم که آن گفت‌وگو هر جوری بود انجام شود.)

سپس، در ادامه‌ی ِ ارزیابی ِ آغازین، از آن‌ها خواستم رتبه‌ای به سازگاری‌شان بدهند. آن‌ها در سویه‌ی ِ کرداری ناهم‌سانی‌های ِ چشم‌گیری در خودشان می‌دیدند، هر دو دیدگاه‌شان این بود که گذراندن ِ زمان ِ آزاد و مرزبندی با خانواده‌ی ِ خونی حوزه‌های ِ ناسازگاری‌شان هستند. سیندی در سویه‌ی ِ پنداری نزدیکی ِ خوبی میان ِ خودشان می‌دید، ولی می‌گفت «من نمی‌دانم که ارزش‌های ِ تامی چه چیزهایی هستند». تامی کم‌تر از آن خودشان را سازگار می‌دانست. هنگامی که از او در آن باره پرسیدم گفت که ناهم‌سانی‌هایی در گرایش ِ معنوی دلیل ِ بیش‌تر ِ آن چیزها است – او ناشناس‌انگار ندانم‌گرا بود و سیندی باورمند باایمان – ولی به جز آن به نسبت به هم نزدیک بودند. آن‌ها رتبه‌ی ِ زنده‌گی ِ سکسی‌شان را پس از یک ماه و یک سال خوب می‌دانستند، پس از ۱۰ سال متوسّط (با بسامد ِ کم‌تر) و در ماه ِ گذشته ضعیف. آن‌ها نمره‌ی ِ پایینی در حرف زدن ِ راحت در باره‌ی ِ سکس داشتند – ۳ از ۱۰ برای ِ سیندی، ۴ برای ِ تامی. آن‌ها هر دو رتبه‌ی ِ تا اندازه‌ای بالا به خودجوشی داده بودند.

مشق ِ نشست ِ ۳ برای ِ نشست ِ ۴: خوانش

از آن‌ها در باره‌ی ِ کش‌مکش در خانواده‌های ِ نخست‌شان پرسیدم. سیندی کش‌مکش‌های ِ سخت و پیچیده‌ای، به ویژه مربوط به الکل، میان ِ پدر-مادر-اش دیده بود، تامی اصلاً هیچ چیزی میان ِ آن‌ها ندیده بود. با خود اندیشیدم که به دلیل ِ تجربه‌های ِ گویا کاملاً ناهم‌سانی که در خانواده‌ی ِ خونی‌شان داشتند، شاید خوراک ِ فکری و گفت‌وگویانه‌ای از کتاب ِ «آزمون‌بوته‌ی ِ خانواده» (ناپییِر و ویتاکِر، ۲۰۱۷/۱۹۸۴) بگیرند. آن را تکلیفیدم و تامی را هم گردهم‌آیی‌گر قرار دادیم.

نشست ِ ۴. درمان

نشست ِ بعدی دو هفته‌ی ِ دیگر رخ داد. تامی یک-ساعتی تلفنی با بیلی حرف زده بود. به گفته‌ی ِ تامی، بیلی گفته بود که نیاز دارد پدر-مادر-اش آشکارا به زبان آورند که تا چه اندازه در گذشته با او رفتار ِ اشتباهی داشته اند و به خاطر-اش عذر بخواهند. هیچ یک از آن دو نمی‌خواستند چنین کاری را انجام دهند. تامی گفت، «او از ما می‌خواهد به دست-و-پای‌اش بی‌افتیم». آن‌ها به من توضیح دادند که بیلی در آن سه ماه ِ نخست ِ پس از این که از دانش‌گاه در پایان ِ سال ِ دوم‌اش بیرون انداخته شده بود فقط دور-و-بر ِ خانه دراز کشیده بود و هیچ کاری انجام نمی‌داد. آن‌ها با پای‌فشاری به او گفته بودند که اگر می‌خواهد هم‌چنان با آن‌ها بزنده‌گید باید کاری انجام دهد – یا پی‌گیر ِ آموزشی-چیزی باشد یا شغلی بی‌یابد. کش‌مکش بر سر ِ بی‌کار-و-بی‌عار نشستن ِ بیلی، افزون بر پای‌فشاری ِ بیلی روی ِ آن ۳۰ هزار دلار، بود که دلیل ِ از خانه بیرون زدن ِ او شد. در نتیجه، بیلی آن‌ها را متّهم به بیرون انداختن ِ خود-اش دانست. بر پایه‌ی ِ کتاب ِ هالی (۱۹۸۰)، «از خانه رفتن: درمان ِ جوانان ِ آشفته»، پیش‌نهاد دادم که بسیاری از درمان‌گران به آن‌ها مشاوره می‌دادند که دقیقاً همان کنشی را داشته باشند که آن‌ها با بیلی داشته اند. سیندی باز هم گفت که در مورد ِ رفتار-اش با بیلی افسوس و خود-سرزنش‌گری دارد – او روی ِ بیلی بیش از اندازه تمرکز کرده بود، او بیش از اندازه انضباطی و سخت‌گیر بوده است.

برگردیم به تامی، او گزارش داد که بدون ِ این که از او خواسته شده باشد داشت کارهای ِ زیادی در مورد ِ خانه انجام می‌داد. و گفت که می‌خواهد در میان‌کنش‌های‌اش با سیندی رفتاری «بداهه‌تر و خودجوش‌تر» داشته باشد. (به این بی‌اندیشید: پس از ۳۶ سال زنده‌گی با سیندی، احساس ِ تامی این بود که نمی‌تواند واقعاً با او بداهه و خودجوش باشد. من به این می‌اندیشم که چه چیزی در تجربه‌ی ِ آغازین‌اش مایه‌ی ِ چنین چیزی شده است.)

مشق ِ نشست ِ ۴ برای ِ نشست ِ ۵: خوانش، بازتابش ِ راجری، قانون‌های ِ دعوا

پی‌گیری ِ مشق: آن‌ها کتاب ِ «آزمون‌بوته‌ی ِ خانواده» را آغازیده بودند و آن را دوست داشتند به جز فصل ِ مربوط به فروید و نظریه‌ی ِ روان‌کاوی. آن‌ها فرصتی برای ِ به‌کارگیری ِ قانون‌های ِ دعوا نداشته اند؛ هم‌چنین بازتابش را هم با هم‌دیگر به کار نبرده بودند. از آن‌ها خواستم که یادشان باشد که آن‌ها را انجام دهند و هم‌چنان کتاب ِ «میان ِ پدر-مادر و فرزند» را بخوانند. در پایان ِ یادداشت‌های‌ام برای ِ این نشست، یک یادآور هم گذاشته ام که بازتابش را به آن‌ها کامل‌تر از آن چه در نشست ِ دوم توضیح داده بودم، توضیح دهم.

نشست ِ ۵. درمان

این نشست دو هفته بعد رخ داد. آن‌ها قانون‌های ِ دعوا را آزمودند ولی تامی از محدودیت ِ یک-دقیقه‌ای سرخورده بود. یک دقیقه برای ِ او بسیار کوتاه‌تر از آن بود که بتواند پاسخی برای ِ آن چه سیندی گفته بود سر-و-سامان دهد. به آن‌ها گفتم که محدودیت ِ دو-دقیقه‌ای را بی‌آزمایند. به عنوان ِ مشق، گفت‌وگویی را با بهره‌گیری از قانون‌های ِ دعوا در ساعت ِ ۷:۳۰ یکی از شب‌های ِ آن هفته به آن‌ها تکلیفیدم تا در باره‌ی ِ کارهای ِ مالی ِ بازنشسته‌گی ِ پا-در-هوای ِ تامی حرف بزنند، که کمی پیش از آن در همین نشست در آن باره حرف زده بودند.

در این نشست بود که کنش‌پذیری ِ تامی بیش‌تر در کانون ِ توجّه قرار گرفت. سیندی در این باره حرف زد که خود-اش باید در باره‌ی ِ هر چیزی در خانواده تصمیم بگیرد از جمله، بااهمّیت‌تر از همه، این که باید چه‌گونه رفتاری با بیلی داشت. او گفت که بیلی آشکارا او را به عنوان ِ «تصمیم‌گیرنده» در خانواده شناساییده است. او گلایه داشت که همیشه او است که گویی باید «دیکته بگوید و دیکته بگوید». تامی همه‌اش می‌گفت که بیش‌تر ِ وقت‌ها در باره‌ی ِ آن چه باید بر سر-اش تصمیم بگیرند هیچ احساسی به این سو یا آن سو ندارد. به او گفتم که، از دید ِ من، چنین چیزی شدنی نی‌ست، چرا که بدن ِ ما هر لحظه دارد حالت‌های ِ احساسی را می‌آفریند تا رفتارمان را راه‌نماید؛ و به او همان مثال ِ احساس‌ها به عنوان ِ اطّلاعات را زدم که در فصل ِ ۸ از کتاب ِ «آیا با این دوست‌دختر/دوست‌پسر-ام بزناشویم» به کار برده ام. به عنوان ِ مشق از او خواستم بخش‌های ِ ۱ و ۲ از کتاب ِ «کانونیدن» (جِندلین، ۱۹۸۲) را بخواند. و به او گفتم که، اگر به گمان‌اش جِندلین بیش از اندازه رازناک و حسّی-احساسی بود، برای ِ بیان ِ علمی‌تر ِ احساس‌ها به عنوان ِ اطّلاعات باید نگاهی به «خطای ِ دکارت» (داماسیو، ۲۰۰۵) بی‌اندازد.

مشق ِ نشست ِ ۵ برای ِ نشست ِ بعدی: خوانش، بازتابش ِ راجری

در پایان ِ نشست، از آن‌ها پرسیدم که کتاب ِ «آزمون‌بوته‌ی ِ خانواده» چه‌گونه دارد پیش می‌رود. آن‌ها گفتند در میانه‌های ِ آن کتاب اند و چیزهای ِ زیادی برای ِ حرف زدن در مورد ِ آن‌ها در آن یافته اند.

نشست ِ ۶. درمان

نشست ِ بعدی پس از دو هفته برگزار شد. سیندی و تامی تقریباً خواندن ِ کتاب ِ «آزمون‌بوته‌ی ِ خانواده» را به پایان رسانده بودند و می‌خواستند هم‌چنان با هم بلند-بلند بخوانند. بنابراین کتاب ِ دیگری می‌خواستند. من نخست کتاب ِ «ناهم‌سانی‌های ِ آشتی‌پذیر» (کریستِنسِن و جاکوبسون، ۲۰۰۲) را پیش‌نهاد دادم. سپس بیش‌تر به آن اندیشیدم و به جای ِ آن کتاب ِ «از خانه رفتن: درمان ِ جوانان ِ آشفته» (هالی، ۱۹۸۰) را پیش‌نهاد دادم تا آن‌ها بتوانند صاف و سرراست آری‌گویی ِ هالی را بگیرند، آری‌گویی ِ او به رفتاری که آن‌ها با بیلی انجام داده بودند. سیندی حرف ِ جمله‌ی ِ ویژه‌ای از کتاب ِ «آزمون‌بوته‌ی ِ خانواده» را پیش کشید که گویی آن حرف از جان ِ خود ِ او برخاسته بود، جمله‌ای که زن در کتاب می‌گوید، «من با التماس از او می‌خواهم تا با من ارتباط بگیرد و به من عشق بورزد».

در آن لحظه، اگر از گونه‌ی ِ دیگری از زوج‌درمان‌گران بودم، شاید در آن نشست زمانی را به این می‌گذراندم که بکوشم واکنش ِ تامی به آن جمله‌ی ِ بازگفته‌ی ِ سیندی را بیرون‌کشم. ولی به جای ِ آن تصمیم گرفتم که باید بکوشم برنامه‌ای از «با من ارتباط بگیر و به من عشق بورز» در میان‌کنش ِ روزانه‌ی ِ تامی با سیندی قرار دهم، پس به عنوان ِ مشق بده‌بستان ِ ستایش‌ها را تکلیفیدم. آن تصمیم ذات ِ درمان ِ مشق‌محور ِ کمینه-تازنده است. به جای ِ قرار دادن ِ تامی در میانه‌ی ِ میدان و واداشتن ِ او به دادن ِ دیدگاه‌اش در باره‌ی ِ «با من ارتباط بگیر و به من عشق بورز» در همان نشست – که به گمان‌ام پاسخ‌اش سست و بدون ِ ارزش ِ درمان‌گرانه می‌بود – او را فراخواندم تا با مشق و در خانه «با من ارتباط بگیر و به من عشق بورز» را بکُنِشد.

از آن‌ها پرسیدم که آیا بازتابش را به کار برده بودند یا نه. نبرده بودند. تصمیم گرفتم در این نقطه بر این موضوع فشاری نی‌آورم و بدون ِ گفتن ِ چیزی از آن گذشتم.

سپس سیندی به من گفت که بیلی، غیررسمی، به جشن ِ عروسی ِ خواهرزاده‌ی ِ تامی، سه ماه بعد، دعوت شده است، خود ِ او و تامی هم البتّه دعوت شده بودند. سیندی از این خبر سراسیمه بود. او از این که شاید آن جا با بیلی روبه‌رو شود دل‌هره داشت. بیلی، در پایان ِ زنده‌گی‌اش با آن‌ها، دست به تهدید به خشونت زده بود. سیندی حتّا یک بار به پلیس زنگ زده بود.

مشق ِ نشست ِ ۶ برای ِ نشست ِ ۷: بده‌بستان ِ ستایش‌ها

نشست ِ ۷. درمان

نشست ِ بعدی پس از دو هفته برقرار شد. میان ِ این دو نشست، من تصمیم گرفته بودم که باید کاری انجام دهم تا تامی را به تصمیم‌گیری و آغازگر بودن فراخواند. نشست را با همین موضوع آغازیدم. گونه‌ای از آزمایش ِ آ.ب.آ.ب را برگزیده بودم که به شکلی برعکس ِ «روزهای ِ چشم»ی بود که به وینس تکلیفیده بودم. به تامی و سیندی گفتم که یک-روز-در-میان، روزهای ِ آ، تامی «پادشاه ِ جهان» خواهد بود. هر چیزی که باید در مورد ِ آن تصمیم‌گیری شود – این که شام چه بخورید، چه فیلمی بتماشایید، هر چیزی – تامی باید آن تصمیم را بگیرد، چه احساس ِ اولویتی داشته باشد و چه نه. و اگر هیچ اولویتی در خود نمی‌احساسید باید قول ِ مردانه دهد که تصمیم‌اش را بر این اساس نگیرد که به گمان‌اش اولویت ِ سیندی چی‌ست. در روزهای ِ ب، رابطه‌ی‌شان به حالت ِ معمول می‌برگردد، که سیندی آغازگر است و تصمیم‌گیری را انجام می‌دهد. آن‌ها هر دو برای ِ انجام ِ این مشق هم‌نوا شدند.

موضوع ِ بعدی ِ ما خشم ِ سیندی از کم‌بود ِ پشتیبانی ِ عاطفی ِ تامی از وز-وز ِ گوش‌اش بود. او به دلیل ِ این مشکل حسابی در شنیدن دچار ِ دردسر شده بود. سیندی چیزهای ِ دیگری هم تجربیده تجربه کرده بود، مانند ِ «سیاه‌غش» (که به گمان‌ام منظور-اش گسسته بودن بود) هنگام ِ راننده‌گی که او را ترسانده بود که نکند تودینه‌ی ِ مغزی دارد. من واقعاً می‌خواستم که تامی در موضوع ِ وز-وز ِ گوش با سیندی رویاروی شود ولی با خود اندیشیدم شاید بودن ِ من جلوی ِ این کار را بگیرد؛ تامی نیمی از زمان را به من خواهد نگریست. پس به تامی گفتم که از او می‌خواهم در باره‌ی ِ وز-وز ِ گوش ِ سیندی حرف بزند و این که می‌خواهم پنج دقیقه‌ای از اتاق بروم تا او فرصت ِ انجام ِ این کار را داشته باشد. بدون ِ این که چشم به راه ِ پاسخ ِ او باشم، بیرون رفتم و در را پشت ِ سر-ام بستم.

هنگامی که به اتاقی برگشتم که تلفن‌ام آن جا بود (یادتان هست که این به‌بودبخشی مجازی بود؟)، نپرسیدم که چه شد یا آیا سودمند بود یا نه. این کار شکستن ِ حریم ِ شخصی‌ای بود که خود-ام کوشیده بودم تا با رفتن از اتاق به آن‌ها بدهم. سیندی، بدون اشاره به هر آن چه که در این بازه رخ داده بود، لب به گلایه از الگویی در گذشته گشود (که حدس زدم هنگامی که بیرون از اتاق بودم هم بازگفته شده بود): سیندی «برای ِ تامی به سخن‌رانی» می‌پردازد و او هم چیزی نمی‌گوید، یک روز بعد «انگار نه انگار». و اگر سیندی از چیزی نگران باشد، تامی پرسش‌هایی می‌پرسد، و راه‌کارهایی پیش‌نهاد می‌دهد – الگوی ِ مردانه‌ی ِ معمول. بدتر از همه این که، گاهی به سیندی می‌گوید آن چه که او نگران‌اش بود یک جورهایی تقصیر ِ خود-اش بوده است.

یک بار ِ دیگر، به جای ِ این که از تامی بخواهم پاسخی به گلایه‌ی ِ سیندی بدهد، رفتم سراغ ِ حرف زدن با تامی در این باره که چه‌گونه دل‌نگرانی‌اش نمی‌گذارد که او بتواند به شیوه‌ای برای ِ سیندی حضور داشته باشد که برای ِ سیندی سودمند باشد. (من کاملاً باخبر بودم که با حرف زدن با تامی به چنین شیوه‌ای، داشتم این سیگنال را می‌دادم که دارم صورت‌بندی ِ گلایه‌ی ِ سیندی را می‌پذیرم – که چنین هم بود.) پیش‌نهاد دادم که، در چنین لحظه‌هایی که سیندی حضور ِ او را می‌خواست، تامی حواس‌اش باشد که آیا تنشی در تن ِ خود-اش می‌بیند و این که بکوشد تن‌اش را در همان صندلی‌اش بی‌آساید؛ و سپس، آن واژه‌های ِ جادویی را بگوید «همه چیز را در این باره به من بگو».

سپس سراغ ِ رسیده‌گی به مشق‌ها رفتم. تامی به خوبی از پس ِ فراخوانی برای ِ تکلیف ِ بده‌بستان ِ ستایش‌ها برآمده بود، بنابراین از سیندی خواستم که در دو هفته‌ی ِ پیش ِ رو او باشد که برای ِ این تکلیف فراخوان می‌دهد. آن‌ها نتوانسته بودند کتاب ِ «از خانه رفتن» را بی‌یابند، بنابراین خواندن ِ کتاب ِ «ناهم‌سانی‌های ِ آشتی‌پذیر» را آغازیده بودند، که دوست اش داشتند. به آن‌ها گفتم که نسخه‌ای را که خود-ام از کتاب ِ «از خانه رفتن» در دست دارم، با پست برای‌شان می‌فرستم.

سرآخر، بیلی. بیلی داشت با برادر ِ نازناشوییده‌ی ِ مجرّد ِ سیندی، شان، می‌زیست، و شان به تامی گفته بود، «شما دوباره باید با او تماس بگیرید». تامی گفت که خود-اش این هفته پیامی به بیلی خواهد فرستاد.

مشق ِ نشست ِ ۷ برای ِ نشست ِ ۸

مشق‌شان این چیزها بودند: تامی در نقش ِ «پادشاه ِ جهان» در مورد ِ تصمیم‌ها هر-یک-روز-در-میان، بده‌بستان ِ ستایش‌ها، و خواندن ِ «ناهم‌سانی‌های ِ آشتی‌پذیر» و/یا «از خانه رفتن»

نشست ِ ۸. درمان

نشست ِ بعدی دو هفته بعد بود. تامی گفت که تکلیف ِ آ.ب.آ.ب ِ پادشاه ِ جهان برای‌اش «دل‌چسب» بوده است. سیندی هم آن را دوست داشت. گویا آن‌ها فقط روزهای ِ آخرهفته می‌توانستند واقعاً آن را انجام دهند. در هر حال، تامی گزارش داد که برای ِ او دارد آسان‌تر می‌شود که کارها را به شیوه‌ی ِ خود-اش انجام دهد. از سوی ِ دیگر گویا چیزی در مورد ِ چیپس ِ ذرّت رخ داده بود که تامی در واقع کوشیده بود اولویت‌های ِ سیندی را پیش‌بیند و این موضوع به خشم‌گین شدن ِ سیندی از او انجامیده بود.

من اندکی بیش‌تر در باره‌ی ِ زنده‌گی ِ آغازین ِ تامی دانستم، که به راستی روشن‌گرانه بود. او از تقریباً ۱۲ ساله‌گی به بعد «مانند ِ زاهدی گوشه‌نشین» در یک اتاق ِ زیرشیروانی ِ کوچک دور از بقیه‌ی ِ خانواده زیسته بود. او صبح‌ها زود از خواب بیدار می‌شد تا بتواند از تنها دست‌شویی ِ خانه بهره ببرد، پیش از این که از سوی ِ هشت عضو ِ دیگر ِ خانواده جا برای ِ سوزن انداختن نباشد (که برای ِ من نه تنها اصلاً شگفت‌آور نبود بلکه در واقع سازش‌پذیرانه هم بود). من هنوز از این سرگشته بودم که چرا او خود را از خانواده‌اش جدا-انداخته بود. برداشت ِ من این بود که پدر-مادر-اش با او تند و خشن نبوده اند؛ و او هیچ کش‌مکشی میان ِ آن‌ها به یاد نمی‌آورد.

سپس در باره‌ی ِ وز-وز ِ گوش ِ سیندی حرف زدیم. ام.آر.آی ِ مغزی منفی بود. سرطان نبود، فقط وز-وز ِ گوش بود، بی هیچ دلیل ِ روشنی. تنها در یکی از گوش‌ها بود، و صدای‌اش مانند ِ جیرجیرک بود. شب‌ها جلوی ِ به خواب رفتن ِ او را می‌گرفت. به او گفتم که شاید بتوانم با خوابک هیپنوتیزم به کمک ِ او بی‌آیم (با به‌کارگیری ِ دگرگردانی‌ای گونه‌ی ِ اصلاح‌شده‌ای از «تلقین ِ خوابکی»ای که برای ِ علاج ِ دندان‌قروچه پیش از آن ساخته بودم)؛ و او را به خواندن ِ مقاله‌ی ِ خوابک ِ ۲۰۰۶ از خود-ام (هامبورگ، ۲۰۰۶) فراخواندم و از او خواستم پس از آن به من بگوید که علاقه‌ای به این کار دارد یا نه. گمان‌ام این نبود که کارکردن‌ام با او روی ِ وز-وز ِ گوش‌اش بی‌طرفی‌ام را در کار ِ زوج‌درمانی به خطر بی‌اندازد، آن‌ها هم چنین گمانی نداشتند. سیندی با خواندن ِ آن مقاله هم‌نوا بود.

سپس، رفتم سراغ ِ رسیده‌گی به مشق‌ها. آن‌ها هنوز شب‌ها بده‌بستان ِ ستایش‌ها را انجام می‌دادند و آن را دوست داشتند. از آن‌ها خواستم که دوباره تامی آغازگر ِ این کار در دو هفته‌ی ِ آینده باشد. از دید ِ آن‌ها کتاب ِ «از خانه رفتن» تاریخ‌گذشته بود و ربط ِ سرراستی به دل‌واپسی‌های ِ کنونی ِ آن‌ها نداشت، بنابراین دوباره رفته بودند سراغ ِ خواندن ِ کتاب ِ «ناهم‌سانی‌های ِ آشتی‌پذیر» که، مانند ِ  کتاب ِ «آزمون‌بوته‌ی ِ خانواده»، برای‌شان بهانه‌ی ِ خوبی برای ِ آغاز ِ گفت‌وگو بوده است.

سرآخر، سیندی زمان ِ زیادی را به بازگویی ِ اندوه‌اش در باره‌ی ِ بیلی گذراند. بیلی از زمانی که آن گفت‌وگوی ِ تلفنی را هفته‌ها پیش با تامی داشته است دیگر هیچ گونه تماسی نداشته است. من به راستی مانده بودم که چه‌گونه یاری‌بخش ِ سیندی باشم. تنها چیزی که می‌توانستم به انجام ِ آن بی‌اندیشم این بود که به او داستانی بگویم با این نکته که چه‌گونه ما به گمان‌مان از آینده خبر داریم، در حالی که در واقع خبر نداریم. امیدوار بودم که این داستان امیدبخش ِ سیندی باشد. داستان در باره‌ی ِ زنی بود که دلیل ِ خوبی برای ِ باور ِ این موضوع داشت که شوهر-اش مرده است، ولی چنین چیزی را به یقین نمی‌دانست. من به این زن پیش‌نهاد دادم که اگر شوهر-اش به راستی سرانجام پیدا شود، او همه‌ی ِ آن زمان‌های ِ پیشین را به خاطر ِ هیچ-و-پوچ اندوه‌گین بوده است. به یاد ندارم که آیا آن زن پند ِ مرا پذیرفت یا نه، ولی کاملاً به یاد دارم که یک سال پس از آن شوهر-اش روی ِ مبل ِ من نشسته بود.

مشق ِ نشست ِ ۸ برای ِ نشست ِ ۹: خوانش، بده‌بستان ِ ستایش‌ها

نشست ِ ۹. درمان

بازه‌ی ِ میان ِ نشست‌ها این بار کمی بلندتر بود، سه هفته. آن‌ها برای ِ تعطیلات سفر ِ کوتاهی به ویسکانسین رفته بودند و زمان ِ خوبی گذرانده بودند. آن‌ها دو کتاب ِ تازه-انتشاریده در زمینه‌ی ِ فرزندان ِ بزرگ‌سال ِ بی‌گانه یافته بودند و داشتند یکی از آن‌ها را با هم می‌خواندند. به آن‌ها گفتم که آشکار است که آن‌ها تنها پدر-مادرهایی نی‌ستند که دارند از این وانهش رهاشده‌گی رنج می‌برند. آن‌ها هنوز داشتند آزمایش ِ آ.ب.آ.ب را در زمینه‌ی ِ «تصمیم‌گیر» بودن ِ تامی انجام می‌دادند ولی تامی گلایه داشت که در شناسایی ِ اولویت مشکل دارد. من به این رسیدم که او به گونه‌ای نیازمند ِ کمک‌چرخ ِ آموزشی است، بنابراین سمت و سوی ِ دیگری به این تکلیف دادم: نخست سیندی اولویت ِ خود-اش را بگوید، و سپس تامی باید تا می‌تواند جای‌گزین‌های ِ گوناگونی برای ِ آن بی‌یابد. در یک نقطه از این گفت‌وگو، تامی به سیندی گفت، «تصمیم ِ درست [برای ِ تامی] همان چیزی است که تو می‌خواهی». این حرف پاسخ ِ عاطفی ِ نیرومندی در سیندی بالا آورد که گفت پس نتیجه این است که او خود-اش [سیندی] همه‌ی ِ تصمیم‌ها را در باره‌ی ِ بیلی گرفته بوده است بنابراین هم‌اکنون، «من کسی هستم که او بیش از همه از دست‌اش عصبانی است».

در لحظه‌های ِ پایانی ِ این نشست تامی نکته‌ی ِ بااهمّیتی گفت که بدفهمی ِ مرا غلط‌گرفت تصحیح کرد. او آشکار ساخت که هنگام ِ بزرگ شدن هم‌واره از پدر-اش می‌ترسیده است که اگر روی ِ حرف ِ او حرفی بزند پدر-اش روادار نباشد. پیش از شنیدن ِ این حرف به گونه‌ای این برداشت را داشتم که هیچ یک از پدر-مادر-اش با او تند نبوده اند. با روشن شدن ِ این نکته، حالت ِ سر-به-راه و واداده‌اش در برابر ِ سیندی معنای ِ بیش‌تری به خود گرفت. به یاد دارم که آرزو داشتم ای کاش این نکته را زودتر می‌دانستم، اگرچه نمی‌توانم بپندارم که زودتر داشتن ِ این دانش چه‌گونه شکل ِ دیگری به فوت-و-فن‌های ِ من در این درمان می‌داد.

مشق ِ نشست ِ ۹ برای ِ نشست ِ ۱۰

مشق ِ این نشست فقط پی‌گیری ِ همان تکلیف‌ها و مشق‌های ِ پیشین بود: بلند-بلند خواندن، بده‌بستان ِ ستایش‌ها، و آزمایش ِ آ.ب.آ.ب.

نشست ِ ۱۰. درمان

این نشست هم دو هفته‌ی ِ دیگر رخ داد. سیندی گزارش داد که از شنیدن ِ این خبر که بیلی به جشن ِ عروسی ِ خانواده‌گی نخواهد آمد هم آسوده‌خاطر و هم سوگ‌زده بود. پس از گذشت ِ چندین نشست از اندوه و خود-سرزنشی ِ سیندی بر سر ِ این که بیلی چه‌گونه از آب درآمده بود، تصمیم گرفتم صاف و سرراست تعیین‌گران ِ شخصیت را برای ِ او روشن سازم. توضیح دادم که این موضوع فهم‌پذیر است که او خود-اش را می‌سرزنشد، چرا که بیش‌تر ِ قرن ِ بیستم، زیر ِ سایه‌ی ِ هم فروید-باوری و هم رفتارباوری، خِرد ِ پذیرفته‌شده این بود که پدر-مادر اند که شخصیت ِ فرزند را شکل و فرم می‌دهند. ولی هم‌اکنون ما می‌دانیم که شخصیت بیش‌تر ارثی است. به او در باره‌ی ِ پژوهش‌های ِ انجام‌شده روی ِ دوقلوهای ِ فرزندخوانده‌ی ِ دور-از-هم و دیگر پژوهش‌هایی گفتم که نشان‌گر ِ ارث‌پذیر بودن ِ شخصیت هستند. برای‌ام جای ِ شگفتی داشت که سیندی در برابر ِ این برنهاد تز پذیراتر از آن چیزی بود که چشم به راه‌-اش بودم. پیش از آن این را فهمیده بودم که برادر-اش شان یک جورهایی عرف‌شکن بوده است؛ اکنون سیندی افشا ساخت که با این که دو خواهر-اش ذهن‌درست بودند، همه‌ی ِ برادرهای ِ بزرگ‌تر-اش، از دید ِ او، ناجوری ِ جدّی داشتند. او می‌توانست این را بفهمد که شدنی است که بیلی برخی از هر آن چه را که آسیب‌شناسی ِ روانی ِ آن‌ها را به بار آورده بود به ارث برده باشد.

ولی او سپس دوباره به خود-سرزنشی ِ محیط‌باور برگشت: به گمان ِ بیلی او دلیل ِ همه‌ی ِ مشکل‌های‌اش بوده است، او بود که اجازه نداد بیلی از بین برود. همه‌ی ِ این‌ها تلخ‌تر از این هم می‌شد زیرا «بیلی کانون ِ توجّه ِ من بود. من برنامه‌ی ِ همه چیز را در همه‌ی ِ آن سال‌ها برای ِ او می‌ریختم». آخرهای ِ نشست بود که یکی از آن‌ها گزارش داد که بیلی بارها و بارها از شغل‌های‌اش بیرون انداخته می‌شد – به گمان ِ آن‌ها دلیل‌اش این بود که اگر کسی به او می‌گفت بالای ِ چشم‌ات ابرو است او احساس ِ توهین می‌کرد. البتّه، از دید ِ من چنین چیزی به راستی گونه‌ای از پریشانی ِ شخصیت به شمار می‌آمد.

یادداشت ِ این نشست با این یادآوری به خود-ام به پایان می‌رسد، «ارزیابی داشته باش و در باره‌ی ِ آ.ب.آ.ب بپرس».

مشق ِ نشست ِ ۱۰ برای ِ نشست ِ ۱۱

مشق باز هم پی‌گیری ِ همان تکلیف‌های ِ داده‌شده‌ی ِ پیشین است. ولی چنان که یادداشت ِ من آشکارا نشان می‌دهد، من به ویژه علاقه‌مند بودم ببینم آزمایش ِ آ.ب.آ.ب چه‌گونه دارد پیش می‌رود.

نشست ِ ۱۱. درمان

این نشست سه هفته بعد برقرار شد. نخستین خط از یادداشت‌های ِ من می‌گوید، «گویا پیش‌رفتی دیده می‌شود». نخستین بخش از نشست را این گونه گذراندیم که به فهمی سیستمی از پویایی‌شناسی ِ هم‌دیگر دست یابند. چنان که یادداشت‌ها می‌گویند: «ش[وهر] می‌گوید کاری انجام خواهد داد، و سپس به فکر می‌رود و وقت می‌گذراند و ز[ن] ناگهان می‌پرد وسط، مثلاً نگه‌دارنده برای ِ متکّاهای ِ حیاط خلوت».

تقریباً تابستان بود و سیستم ِ تهویه‌ی ِ هوای ِ مرکزی ِ بیست-و-چند-ساله‌ی‌شان از کار افتاده بود. پس از کمی بحث، تامی پذیرفت که بی‌افتد جلو و ببیند که آیا تهویه‌ی ِ هوا باید تعمیر شود یا جای‌گزین؛ و اگر دومی، به چه چیزی باید جای‌گزین شود. او پذیرفت که این کار را ظرف ِ یک ماه انجام دهد.

آن‌ها موفّقیت ِ کوچکی داشتند: سیندی از تامی خواسته بود گاراژ را از نو سازمان دهد زیرا تامی برخی از ابزارهای ِ باغ‌بانی ِ او را دور از دست‌رس قرار داده بود. او هم واقعاً تا اندازه‌ای این کار را به موقع انجام داده بود و سیندی هم جلوی ِ خود-اش را گرفته بود که خرده‌ای نگیرد. حالا آن‌ها می‌خواستند بروند سراغ ِ اتاق ِ خشک‌شویی. سیندی از من پرسید آیا در انجام ِ این کار باید کمک‌دست ِ تامی باشد یا نه. به آن‌ها گفتم تصمیم با خودشان است، ولی این را هم افزودم که اگر من جای ِ تامی بودم، اگر از این تکلیف احساس ِ غرق‌شده‌گی داشتم، شاید بد-ام نمی‌آمد کمکی می‌داشتم. به آن‌ها در باره‌ی ِ تجربه‌ی ِ خود-ام از غرق شدن در تکلیفی همانند، گنجه‌ای بسیار بزرگ، گفتم که زن‌ام مرا نجات داد، خدا پشت و پناه‌اش باشد. (وجدانی نمی‌توانستم چیزی در آن باره به آن‌ها نگویم.)

مشق ِ نشست ِ ۱۱ برای ِ نشست ِ ۱۲

مشق ِ نشست ِ بعدی این بود که تامی باید جلودار ِ تعمیر ِ دست‌گاه ِ تهویه‌ی ِ هوا باشد.

نشست ِ ۱۲. درمان

نشست ِ بعدی، به دلیل ِ تعطیلات ِ من و خودشان، تقریباً تا دو ماه ِ دیگر رخ نداد. آن‌ها خبرهای ِ خوبی برای ِ گزارش دادن داشتند. تامی به خوبی کار ِ تهویه‌ی ِ هوا را انجام داده بود. او کمی پرس-و-جوییده بود؛ با سیندی در این باره حرف زده بود که چه کاری انجام دهند؛ آن‌ها تصمیم به جای‌گزینی ِ آن گرفته بودند؛ و تامی از آن جا کار را پیش برده بود. سیندی گفت احساس ِ آرام‌تر و خوش‌بینی ِ دوراندیشانه‌ای داشته است. سیستم ِ تهویه‌ی ِ هوای ِ تازه چند روزه برپا می‌شد. سیندی در نشست به تامی گفت که نمی‌خواهد آن روز  در خانه تنها باشد، و تامی به او این یقین را داد که کلّ ِ روز را در خانه می‌ماند تا خود-اش بالا-سر ِ برپایی ِ سیستم باشد. تامی در جست‌وجوی ِ ماشین ِ لباس‌شویی ِ تازه برای ِ خانه‌ی‌شان هم جلودار بود. سیندی گفت که یاد-اش بوده است که به خاطر ِ همه‌ی ِ این چیزها ستایش‌اش را به تامی بازگوید.

مشق ِ نشست ِ ۱۲ برای ِ زوج‌نشست ِ بعدی، نشست ِ ۱۴

دوباره مشق هم‌چنان پی‌گیری ِ همان مشق‌های ِ پیشین بود. گفتن ِ این موضوع خالی از لطف نی‌ست که جلودار بودن ِ تامی در ماشین ِ لباس‌شویی گونه‌ای از همان عمومیتی است که من از مشق امید داشتم. یادمند بودن ِ سیندی در باره‌ی ِ بازگویی ِ ستایش هم شاید به همین شکل بتواند به عنوان ِ عمومیت‌بخشی تفسیر شود.

نشست ِ ۱۳. خوابک‌درمانی ِ فردی برای ِ وز-وز ِ گوش ِ سیندی

این یک قرار ِ دیدار ِ فردی با سیندی برای ِ آماده‌گی برای ِ خوابک بود. ما ریز-به-ریز در باره‌ی ِ وز-وز ِ گوش‌اش حرف زدیم و این که چه گونه‌ای از تلقین ِ خوابکی شاید به کمک ِ او در به خواب رفتن بی‌آید. پس از نشست، من خوابک را ضبط‌کردم و فایل ِ صوتی را به او فرستادم. سیندی سوژه‌ی ِ خوابک‌آور ِ خوبی از کار درآمد و بنابراین خوابک جواب داد.

نشست ِ ۱۴. درمان

به‌ترین چیز این است که عین ِ یادداشت‌های‌ام را این جا بی‌آورم.

قرار مش[تَرَک]. هم‌چنان به‌بودی. ش[وهر] بسیار سخت می‌کوشد تا پیش‌کنشی و داو[طلب] برای کارها باشد. ز[ن]: «او عالی بوده است». ش[وهر]: «به آخر می‌رسد، آهسته ولی پی‌وسته». ز[ن] یادمند است که ستا[یش‌ها] را بازگوید. ز[ن] می‌گوید که بیش‌تر وقت‌ها ش[وهر] توانسته اولو[یت] را بازگوید. ز[ن] می‌گوید که تامی «مراقب کارها است پیش از این که نیاز باشد من مراقب باشم»، مثلاً، تماس با ورایزون و گرفتن پیش‌نهاد به‌تر برای برنامه‌ی [تلفنی]شان «در رکورد زمانی». ز[ن] تامی را به اندیشیدن به بازنشسته‌گی وا می‌دارد. گویا تاریخی برای حرف زدن از آن گذاشته اند – ولی ز[ن] می‌خواهد یقین یابد که این تص[میم] ِ خود ش[وهر] باشد. ش[وهر] لخته‌ی خونی در پای‌اش ۵س [۵ سال پیش] داشته که ز[ن] را وا می‌دارد تا از او بخواهد هر چه زودتر بازنشست شود. هیچ تماسی با پ[سر] بیلی نبوده؛ هیچ خبری از او نی‌ست. گویا بیلی راه پیام دادن آن‌ها را بسته است.

مشق ِ نشست ِ ۱۴ برای ِ نشست ِ ۱۵

باز هم، آن‌ها باید همان مشق‌های ِ تکلیفیده‌ی ِ پیشین را هم‌چنان انجام دهند.

نشست ِ ۱۵. درمان

این نشست ۵ هفته بعد برقرار شد. نخستین خط از یادداشت‌های ِ من می‌گوید: «ما خوب بوده ایم… چند عقب‌نشینی». نخستین عقب‌نشینی این بود: آن‌ها ایمیلی به پسرشان فرستاده بودند و او را به شام فراخوانده بودند. او پاسخ نداده بود. سپس برادر ِ سیندی، شان، با تامی در سر ِ کار تماس گرفته بود تا به او بگوید که بیلی دعوت ِ آن‌ها را نپذیرفته است.

تامی تا مدّت‌ها پس از دریافت ِ این خبر آن را به سیندی نگفته بود. به تامی گفتم که او در این کار دیر جنبیده بود زیرا نمی‌خواست با عاطفه‌مندی ِ سیندی در مورد ِ بیلی روبه‌رو شود. او با این پاسخ حرف ِ مرا درست شمرد که، «من دوست ندارم آن عاطفه را به هیچ شیوه، شکل، یا فرمی ببینم». به او گفتم که در یک رابطه‌ی ِ پیش‌رونده او گزینه‌ی ِ پرهیز از پاسخ ِ عاطفی ِ سیندی را در دست ندارد؛ او تنها گزینه‌ی ِ پیش-باری یا پس-باری ِ آن را در دست دارد.

سپس به تامی گفتم چنین وانمودد وانمود کند که به خانه می‌آید و خبر را به سیندی می‌دهد، و خود-ام چند دقیقه‌ای از اتاق، یعنی تلفن‌ام، بیرون رفتم. هنگامی که برگشتم، سیندی به من گفت که تامی این بار هنگام ِ گزارش ِ خبر اطّلاعات ِ دیگری به او داده است که پیش از آن نداده بود. پس با خود-ام گفتم، چرا یک بار ِ دیگر آن را انجام ندهیم؟ به تامی گفتم هنگامی که من دوباره از اتاق رفتم این صحنه را از نو بازی‌کند. وقتی برگشتم، سیندی گفت که یک بار ِ دیگر هم اطّلاعات ِ تازه‌ای دریافته است – اطّلاعاتی که تامی در بار ِ نخست ِ این صحنه به او نداده بود.

«عقب‌نشینی» ِ دیگر این بود که تامی هیچ کاری برای ِ جشن گرفتن ِ تولّد ِ سیندی انجام نداده بود. من از این خبر بسیار شگفت‌زده بودم؛ شاید، با شنیدن ِ توضیح‌اش، نباید می‌بودم: او به خاطر ِ ترس از انجام ِ کار ِ اشتباه هیچ کاری انجام نداده بود. او هر روز پشت ِ سر ِ هم این کار را عقب انداخته بود، هی به آن می‌اندیشید ولی نمی‌توانست خود را به انجام ِ کاری وادارد. او گفت که از خود-اش هم‌واره به خاطر ِ «شکست» خشم‌گین بوده است. من نمی‌دانستم در پاسخ باید چه کاری انجام دهم یا بگویم جز این که او دیگر پیرتر از آن است که هنوز هم در ترس زنده‌گی کند. به عنوان ِ مشق، به تامی گفتم که برود و هدیه‌ی ِ مناسبی برای ِ سیندی بخرد. آخرهای ِ این نشست، سیندی گفت که تامی به راستی در بازگویی ِ اولویت‌های‌اش بسیار به‌تر شده است.

مشق ِ نشست ِ ۱۵ برای ِ نشست ِ ۱۶

قرار شد تامی بیرون برود و هدیه‌ی ِ تولّدی برای ِ سیندی بخرد.

نشست ِ ۱۶. درمان

نشست ِ بعدی سه هفته پس از آن بود. سیندی گزارش داد که تامی به راستی «چند هدیه‌ی ِ دل‌فریب برای ِ من» خرید. سیندی از این موضوع بسیار سرخوش بود. او در تلاش بود که پایین ِ پلّه‌ها بی‌آید و هنگامی که تامی از سر ِ کار به خانه می‌برگردد خوش‌آمدگویی ِ گرمی از او داشته باشد – چیزی که ما در یکی از نشست‌های ِ پیشین در آن باره حرف زده بودیم ولی نمی‌دانم کدام نشست زیرا در یادداشت‌های ِ من جای نگرفته بود.

جشن ِ سپاس‌گزاری سختی ِ ویژه‌ای داشته است. آن‌ها دریافته بودند که بیلی می‌خواسته در خانه‌ی ِ یکی از خواهرهای ِ سیندی باشد، آن خواهری که سیندی چندان رابطه‌ی ِ خوبی با او نداشت. سخت بود که، در روز ِ جشن ِ سپاس‌گزاری، فهمیدند که او آن جا است – خیلی نزدیک، خیلی دور. سیندی از اندوه ِ خود-اش گفت، از این که همان لذّت‌های ِ ساده‌ای را که دوستان‌اش از فرزندان ِ بزرگ‌شده‌ی ِ خودشان می‌برند او ندارد. میانه‌ی ِ نشست پر از توصیف‌های ِ سیندی از شکل ِ رابطه‌های ِ میان او و دو خواهر-اش بود. هیچ یک از این‌ها از دید ِ من به به‌بودبخشی ربطی نداشتند، بنابراین آن‌ها را این جا نمی‌آورم.

گفت‌وگو دوباره به موضوع ِ بیلی برگشت. تامی گفت، «انرژی ِ زیادی می‌بَرَد. این موضوع همیشه در ذهن ِ ما است». من این ایده را دادم که حسّ ِ خود-مدار ِ بیلی در مورد ِ همیشه-حق-داشتن احتمالاً چیزی بوده است که او با آن به دنیا آمده است. سیندی گفت که نشانه‌هایی از آن را هنگامی که بیلی هشت ساله بوده دیده بود.  در پایان ِ نشست به آن‌ها مشقی دادم که باید زودتر از این‌ها می‌دادم. حالا حسّ ِ فوریتی هم می‌احساسیدم زیرا به گمان‌ام داشتیم به پایان ِ کارمان با هم نزدیک می‌شدیم. آن تکلیف «خود-به‌بودبخشی» است.

مشق ِ نشست ِ ۱۶ برای ِ نشست ِ ۱۷: خود-به‌بودبخشی

ایده‌ی ِ این کار ساده است: واداشتن ِ زوج به برگزاری ِ دیدارهای ِ دوره‌ای برای ِ حرف زدن در باره‌ی ِ وضعیت ِ رابطه‌ی‌شان و غلط‌گیری ِ اصلاح ِ آن در مسیر. ره‌نمودها هم ساده هستند: آن‌ها باید بر سر ِ زمان‌هایی برای ِ انجام ِ آن هم‌نوا شوند. اگر زوجی یک‌رَوَند در روز و ساعت ِ ویژه‌ای با من دیدار داشته باشند، من پیش‌نهاد می‌دهم که همان زمان را برگزینند چرا که توانسته بودند آن زمان را برای ِ دیدار با من کنار بگذارند. آن‌ها باید برنامه‌ای یک-ساعتی بریزند و فقط یادداشت‌ها را با هم بسنجند تا ببینند رابطه‌ی‌شان چه‌گونه پیش رفته است. یک نفر هم به عنوان ِ گردهم‌آیی‌گر برگزیده می‌شود. در این نمونه من تصمیم گرفتم بی‌باک باشم و بخت‌ام را بی‌آزمایم، بنابراین تامی را به عنوان ِ گردهم‌آیی‌گر برگزیدم.

نشست ِ ۱۷. درمان

این نشست یک ماه بعد رخ داد. در این نمونه من گزینش ِ اشتباهی داشتم. تامی نقش‌اش را برای ِ برگزاری ِ این دیدار انجام نداده بود. او دچار ِ فراموشی نشده بود؛ در آن باره اندیشیده بود ولی فقط انجام اش نداده بود. سیندی گلایه داشت که این کار «مرا به این احساس رساند که تو نمی‌خواهی تلاشی داشته باشی». تامی در پاسخ گفت، «می‌دانم که باید نیمی از راه را هم من به سوی ِ تو بی‌آیم». سپس سیندی از «منفی‌رفتاری ِ پی‌وسته‌ی ِ» تامی گلایه داشت و نیز از این که تا چه اندازه کج‌خلقی نشان داده است وقتی که داشته در فراگیری ِ چیزی در باره‌ی ِ رایانه‌اش به او یاری می‌رسانده است. «من احساس نمی‌کنم که او برای ِ مهربان بودن با من تلاشی می‌کند». یادداشت‌های ِ من نشان می‌دهند که من تصمیم گرفتم پی‌گیر ِ این گلایه نباشم. در واپس‌نگری به گمان‌ام باید پی‌گیر می‌شدم. یک اشتباه ِ دیگر به فهرست ِ اشتباه‌ها بی‌افزایید.

سپس حرف رفت به سمت ِ خواست ِ سیندی برای ِ جابه‌جاییدن ِ کف‌پوش‌هایی که کف ِ خانه‌ی‌شان را پوشانده بودند با کف‌پوش ِ سخت‌چوب. این موضوع تامی را به بازگویی ِ گشوده‌تری از عاطفه‌اش رساند، چیزی که پیش از آن در نشست‌های‌مان چندان ندیده بودم. او در باره‌ی ِ تنگ‌دستی ِ آخرین سال‌های ِ عمر ِ پدر-اش حرف زد؛ او در سنّ ِ ۸۷ ساله‌گی در حالی مرده بود که ساکن ِ آسایش‌گاهی بود که هزینه‌اش از بیمه‌ی ِ به‌داشت ِ مستمندان می‌آمد. تامی از آینده‌ای که سرانجام‌اش مانند ِ پدر-اش باشد می‌ترسید، و بنابراین این ایده که سرمایه‌ی ِ زیادی برای ِ کف‌پوش بگذارند او را بسیار بسیار دل‌نگران می‌ساخت.

مشق ِ نشست ِ ۱۷ برای ِ نشست ِ ۱۸: با هم به حساب ِ بازنشسته‌گی رسیدن

تکلیفی که به عنوان ِ مشق به آن‌ها دادم این بود که تامی حساب‌کتاب ِ بازنشسته‌گی‌اش را خوب و شمرده به سیندی نشان دهد. و گفتم که از آن‌ها می‌خواهم که این کار را درست پس از همین نشست انجام دهند و این که من نشست ِ کوتاهی با آن‌ها پس از دو و نیم ساعت خواهم داشت تا ببینم این کار چه‌گونه پیش رفت. من انجام ِ فوری ِ این تکلیف را قرار گذاشتم، و رسیده‌گی ِ فوری به آن از سوی ِ خود-ام را خبر دادم، زیرا به گمان‌ام به غیر از این راه تامی آن کار را انجام نمی‌داد. در زمان ِ قرار-گذاشته با آن‌ها تماس گرفتم و گویا آن تکلیف پربار بوده است. تامی گفت که می‌خواهد کم‌کم حساب‌کتاب ِ بیش‌تری را هم با سیندی در میان بگذارد. هم‌چنین سیندی گفت که آن‌ها هم‌نوا شده اند که یا در خانه‌ی ِ کنونی‌شان بمانند یا به خانه‌ی ِ کوچک‌تری در همان نزدیکی‌ها بروند. و نیز هم‌نوا شده اند که در هر دو حالت سرمایه‌ای که برای ِ کف‌پوش ِ سخت‌چوب گذاشته می‌شود ارزش‌اش را دارد.

نشست ِ ۱۸. درمان

این نشست دقیقاً چهار هفته بعد برقرار شد. باز هم، یادداشت‌های ِ من گویاتر از هر چیزی است:

گویا پای‌دار است. شاید اندکی پیش‌رفت در این که ش[وهر] خود-به… را دو هفته‌ی نخست انجام نداد ولی سپس ز[ن] او را فراخواند و او دومین دور را انجام داد. به گمان ش[وهر] در آینده آسان‌تر است که خود-به‌بودبخشی را انجام دهد. گویا زمان ِ خوبی برای ِ آن‌ها بوده. ز[ن] با د[رمان‌گر] خود-اش، مارگارت، در مورد نیاز-اش به انجام کاری با پ[سر-اش، بیلی] حرف زده. ز[ن] می‌خواهد ایمیلی به او بفرستد. او [بیلی] به برا[در] ز[ن] [شان] گفته بود که شاید پس از تعطیلات تماسی بگیرد. بنابراین حالا پس از تعطیلات است و ز[ن] می‌خواهد به او ایمیلی بزند. هیچ ایمیلی از اکت[بر]. پ[سر] حالا ۲۳ است. آپار[تمان] خود-اش را ۲ سال پیش گرفت. ز[ن]: با بریدن از پ[سر] «بخش بزرگی از خود-ام رفته است». ش[وهر] می‌گوید او هم حال و روز سختی داشته. پ[سر] همیشه در کودکی در دوست یافتن مشکل داشته و ز[ن] بسیار در نقش دوست و هم‌نشین‌اش بوده. پ[سر] همیشه دروغ می‌گفته. ز[ن] هرگز حدس نمی‌زده که ۳ سال او را نبینند. ش[وهر] خود-اش را بسیار در پ[سر] می‌بیند: یک تنها. ز[ن] و پ[سر] از چیزهای یک‌سان زیادی لذت می‌بردند. ز[ن] و ش[وهر] هیچ چیزی بلند-بلند نمی‌خوانند. ز[ن] به گمان‌ام می‌خواهد کتابی در باره‌ی کودکان بی‌گانه بلند-بلند بخواند. زمان زیادی به حرف زدن در باره‌ی ارثی بودن شخ(صیت) گذراندم.

مشق ِ نشست ِ ۱۸ برای ِ نشست ِ ۱۹: خوانش

نشست ِ ۱۹. نشست ِ نهایی

نشست ِ نهایی ِ ما چهار هفته بعد رخ داد. دوباره، یادداشت‌ها:

هم‌چنان به‌بود. خود-به‌بودبخشی را انجام دادند و فراوان گفت[وگو] داشتند. ش[وهر] سفر را به دوش دارد. [آن‌ها تصمیم گرفته بودند که دومین تعطیلات ِ اروپایی ِ زناشویی‌شان را بروند و تامی برای ِ آن برنامه می‌ریخت.] ز[ن] بسیار می‌کوشید از ش[وهر] برای رشد-اش سپاس‌گزار باشد. ش[وهر] حواس‌اش به سپاس او از خود است. ش[وهر] می‌گوید که هر چه بیش‌تر پیش‌کنشی‌تر بودن را انجام می‌دهد دارد طبیعی‌تر می‌شود. ش[وهر] اولویت‌اش را در مورد روکش برای صندلی تازه واقعاً بازگویید. ز[ن] در تلاش برای خوش‌آمدگویی به او پشت در. خبری در مورد پ[سر] نی‌ست، هیچ حرفی از سوی او. خواندن کتاب‌هایی که ز[ن] در زمینه‌ی کودکان بی‌گانه دارد زیادی برای‌اش دش‌وار است. نیاز به یافتن موردهای دیگر است.

ما همه‌گی هم‌نوا بودیم که دیگر وقت ِ آن است که دیدارهای ِ من با آن‌ها به پایان رسد. فقط یک چیز ِ دیگر بود که من می‌خواستم، هر چند کوتاه، سخنی بگویم. زنده‌گی ِ سکسی‌شان زمانی خوب بوده است ولی حالا چندان تعریفی نداشت – الگویی مشترک میان ِ زوج‌هایی که به دنبال ِ درمان می‌آیند. ما پس از آن ارزیابی ِ آغازین دیگر در باره‌ی ِ زنده‌گی ِ سکسی‌شان حرفی نزدیم. هیچ یک از ما حرفی از آن پیش نی‌آورد. من یقین نداشتم که آن‌ها می‌خواهند کاری در باره‌ی ِ رابطه‌ی ِ سکسی‌شان انجام دهند یا نه، ولی به گمان‌ام شاید آن‌ها چنین چیزی را می‌خواستند ولی نمی‌دانستند چه‌گونه حرف ِ آن را پیش کشند. بنابراین من همه‌ی ِ این چیزها را به آن‌ها گفتم. پاسخ‌شان را به یاد ندارم ولی بی‌شک داشتند گوش می‌دادند. سپس من دیدگاه‌ام را به آن‌ها گفتم که سکس هرگز در زناشویی از اهمّیت نمی‌افتد، چه هم اکنون باشد و چه نباشد و سنّ ِ زوج هر چند سال هم که باشد. به آن‌ها گفتم که اگر می‌خواهند رابطه‌ی ِ سکسی‌شان را بازیابند، راهی برای ِ آغاز ِ آن شاید با هم بلند-بلند خواندن ِ کتاب‌های ِ پَجِت و بارباخ باشد. سیندی یادداشتی از نام ِ آن کتاب‌ها برداشت. در پایان ِ نشست هر دو چیزهای ِ دل‌پذیری در باره‌ی ِ آن به‌بودبخشی گفتند. به یاد دارم که تامی گفت، «من فراوان آموختم».

به دلیلی، در نشست ِ نهایی، تامی و من حرف‌هایی در باره‌ی ِ داستان‌های ِ معمّایی ِ «هاردی بوی» زدیم که هر دو زمانی که کودک بودیم عاشق ِ خواندن‌اش بودیم. من گفتم که یکی از دوست‌داشتنی‌ترین‌ها برای ِ من «خانه‌ی ِ روی ِ صخره» بود. چند ماه پس از نشست ِ نهایی‌مان بسته‌ای از سیندی و تامی به دست‌ام رسید. «خانه‌ی ِ روی ِ صخره» بود. چک ِ پرداخت ِ نهایی‌شان هم درون ِ آن گذاشته شده بود. روی ِ جلد چنین یادداشتی چسبانده شده بود:

«باز هم سپاس به خاطر ِ همه چیز! تامی و سیندی.»

درباره‌ی نویسنده

فرهاد سپیدفکر

نمایش همه‌ی مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

3 − 1 =