عمری خطرناک زیسته ام
بی آن که صدایی بخواند به گوشام: «که هان!
خطر در کمین است»
همین است که زیسته ام
ورنه سالها پیش مرده بودم
با این همه چندی است که رنگهای ِ قرمز
چشمکزنان
به صدا درآمده اند
از هر سو و هر آن
این ندا به گوش میرسد: «که هان!
خطر در کمین است»
آگاهتر ام ولی نه رو به بیرون
بیرونتر از من چیزی چنان نگردیده
چنان که این چنین خطرناک باشد
بیشتر-خطرناک از آن چه پیشتر بوده
چیزی در درون ِ من میدگرد
دگران است چیزی در دشتهای ِ من که چشمهای ِ آهوان ِ من نگران اند
یوزپلنگی از درون ِ من در کمین است
آری،
من بر آن شدم تا از این پس آسودهزی باشم
و خطرناک زیستن را به دیگران بسپارم
آری،
این همان یوزپلنگی است که در کمین نشسته است:
کوچیدن به دشتهای ِ امن و آسوده
در گوشهی ِ سرسبزی به چرا گشتن
به کار ِ خویش گشتن
گوشهای که یافت نمیشود و خطر این است
همین که این افسون
این دروغ را
به باور
به تخت ِ پادشاهی نشانم
سروده شده در دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۱۹:۰۸