از این بالا، از پشت ِ این پنجره، از این دور که میبینم ات
چه بیشتر دوست ات دارم
از این دور که قدّ و بالای ِ کوتاهات
عروسک ِ ناز و کوچکتری میشود که دوست دارم تنگتر به آغوش کشم
نزدیکتر که میشوی
در اجاق ِ سینهام کسی گویی هیزم ِ تازهای مینشاند
گرم میشود دلام
دستام
در این سرمای ِ سخت و شَخت ِ زنجان
که چون گرگی نشسته پشت ِ آن کوهها به کمین
چه تماشایی است
تماشای ِ زنی که روزی دلبر-ات بوده
دلبری که سالها است همدمات گشته
همدمی که راه رفتناش
تماشای ِ قدمهایاش از این بالا
اکنون است
چه تماشایی است
تماشای ِ مردی که در-اکنون است
تا تو بیایی و
دست بر چشمهایاش کشی که مات مانده به بیرون ِ پنجره
تا تو بیایی
سروده شده در چهارشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۱ ساعت ۱۲:۲۶