تقدیم به: بابا بسکی
کجا میروی بابا؟
بعد ِ تو این درختان یتیم میشوند بابا!
من به آن نهال ِ کوچک گفتم
بابا رفته آب بیآورد از پشت ِ ابرها
ولی بابا
همه میدانند تو رفته ای برای ِ همیشه پیش ِ آفتاب
حالا به خاک میسپاریم ات
و آب و آفتاب را به میهمانیات میخوانیم
تا عطر ِ گلهای ِ روییده از تنات
زنبورها را مست
به کندوی ِ دیگری فرستد
و جهانی شیرینتر از امروز آفریند
در آغوش ِ ریشههای ِ درختی آسودی
که عمری زیر ِ سایهاش به خواب میرفتی
و حالا این میوههای ِ تن ِ تو است
که کابوسهای ِ او را به خوابهای ِ شیرین میچرخاند
راستی بابا!
به شکوفهها به باران
برسان سلام ِ ما را
سروده شده در چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۶:۲۵