دلام ریخت با صدای ِ زنگ ِ در
از ارتفاع ِ انتظااااار
تا روی ِ تپّههای ِ تپندهی ِ ضربان ِ اضطراب
عشق ایستاده بعد ِ سالها پشت ِ در
شلوارکی به پا
میدویدم رو به پوششی برازندهی ِ مهمان
دستی کشیدم بر سر ِ خانه
دستمالی بر آینه
موی ِ پریشان ِ خویش را رو به سویی خمیدم
راه ِ نفس گشودم به روی ِ پنجره
در را گشودم
کسی نبود
دیر شد، رفته بود
از همان روز
این خانه دیگر
بی در و پیکر است
نه فقط در که دیوارهایاش هم آغوش گشوده اند
در خانهای که حالا چهارراه ِ بادهای ِ بیخانمان شده است
نشسته ام با کت و شلواری به تن
روی ِ صندلی ِ کوچکی که روزی درخت بوده است
در کوچهای که تنهاییاش از هر طرف به بنبست رسیده است
مگر از آن سو که تو میآیی
سروده شده در جمعه ۱۷ آبان ۱۳۸۷ ساعت ۰۳:۵۸