طرح جلد کتاب ِ «تازه‌عروس‌ها و تازه‌دامادها!»
تازه‌عروس‌ها و تازه‌دامادها

تازه‌عروس‌ها و تازه‌دامادها: دیوار ِ حریم ِ شخصی‌تان را نگه‌دارید

فهرست ِ محتوای ِ کتاب
این نوشته بخشی از کتاب ِ «تازه‌عروس‌ها و تازه‌دامادها» است. برای ِ دست‌رسی به فهرست ِ محتوای ِ کتاب و خواندن ِ بخش‌های ِ دیگر می‌توانید به این لینک بروید.

آن دیوار مرزی است که پیرامون ِ خانواده‌ی ِ تازه‌ای می‌سازید که در همان لحظه‌ای آفریدید که گفتید، «من این کار را انجام می‌دهم». اگرچه شاید در آن لحظه فرزندی نداشتید، خانواده‌ی ِ تازه‌ای آفریدید – این خانواده همان چیزی است که یک زوج ِ تازه‌عروس‌داماد است. و همان طور که در کتاب ِ «آیا با این دوست‌دختر/دوست‌پسر-ام بزناشویم؟» گفتم یکی از بااهمّیت‌ترین تکلیف‌های ِ هر زناشویی‌ای ساخت ِ یک دیوار ِ حریم ِ شخصی پیرامون ِ خانواده‌ی ِ تازه است – حریمی که عضوهای ِ خانواده‌ی ِ قدیمی‌تان (در اصل همان پدر-مادر و برادرها و خواهرهای‌تان، ولی هم‌چنین پدر-مادربزرگ‌ها، عمّه‌ها و خاله‌ها و دایی‌ها و عموها – و از دید ِ من، حتّا آن گروه از نزدیک‌ترین دوستان‌تان که با آن‌ها معمولاً به عنوان ِ عضوهای ِ «خانواده‌ی ِ قدیمی»تان وقت می‌گذرانید) نمی‌توانند به خواست ِ خود از آن بگذرند. این دیوار هم از اطّلاعات و هم از پای‌بندی‌هایی ساخته می‌شود؛ اطّلاعاتی که شما با خانواده‌ی ِ پیشین‌تان دیگر به اشتراک نمی‌گذارید، و پای‌بندی‌هایی که دیگر به آن‌ها ندارید – دست‌کم بدون ِ مشاوره با هم‌سرتان این کار را انجام نمی‌دهید.

این یعنی چرخاندن ِ سمت-و-سوی ِ وفاداری ِ نخست‌تان از خانواده‌ی ِ قدیمی‌تان به خانواده‌ی ِ تازه‌ی‌تان. مثلاً، هنگامی که تصمیم می‌گیرید که دیگر نمی‌خواهید در دورهمی ِ هفته‌گی ِ جمعه‌های ِ خانواده‌ی‌تان حاضر شوید تا بتوانید زمان ِ بیش‌تری از آخرهفته‌های ِ گران‌بهای‌تان را به تنهایی با هم‌سرتان بگذرانید، دارید پای‌بندی‌ای را می‌بُرید که در گذشته به خانواده‌ی ِ قدیمی‌تان داشتید. و با انجام ِ آن کار دارید وفاداری ِ نخست‌تان را رو به هم‌سرتان می‌چرخانید – رو به هم‌سرتان و خودتان، در واقع: رو به خانواده‌ی ِ تازه‌ی‌تان. و هم‌چنان که در کتاب ِ «آیا با این دوست‌دختر/دوست‌پسر-ام بزناشویم؟» گفتم فوت‌وفن ِ این کار در این است که بتوانید به خانواده‌ی ِ قدیمی‌تان این نکته را برسانید که اگرچه وفاداری ِ نخست‌تان را رو به خانواده‌ی ِ تازه‌ی‌تان چرخانده اید، هنوز هم به آن‌ها وفادار اید.

خانواده‌ی ِ قدیمی‌تان شاید کاملاً پذیرای ِ این چرخش باشند، و شاید بی‌درنگ این پیام را بگیرند که شما هنوز به آن‌ها وفادار اید – که در این حالت شما شانس ِ بی‌هم‌تایی آورده اید. ولی احتمال ِ بیش‌تری دارد که خانواده‌ی ِ قدیمی‌تان با این چرخش در وفاداری ِ نخست‌تان مشکل داشته باشند. شاید آن‌ها بی‌درنگ این پیام را نگیرند که شما هنوز به آن‌ها وفادار اید، و در برابر ِ آن چه از دید ِ آن‌ها ارتداد ِ شما است بی‌ایستند. بسیاری از خانواده‌درمان‌گران این ایستاده‌گی را طبیعی می‌دانند، و به عنوان ِ تلاش ِ خانواده‌ی‌تان برای ِ حفظ ِ تعادل ِ سرشتی‌اش یا همان هم‌تراز-مانی می‌بینند. از این زاویه‌ی ِ دید خانواده‌ها به عنوان ِ سیستم‌های ِ زیست‌شناختی دیده می‌شوند، درست همان جور که بدن ِ هر یک از ماها چنین است. و درست همان جور که بدن‌تان وقتی هوا سرد است به لرز می‌افتد یا وقتی هوا گرم است عرق می‌ریزد تا دمای‌تان را روی ِ ۳۷ درجه نگه‌دارد، خانواده‌ی‌تان هم حرکت‌های ِ هم‌تراز-مانانه‌ای خواهد داشت تا تعادل‌اش را در واکنش به گذاشتن و رفتن ِ شما نگه‌دارد. وقتی مادرتان به شما می‌گوید که تا چه اندازه سخت ناراحت است که شما به جشن ِ تولّد ِ دختردایی‌تان چارلوت نخواهید آمد، شاید به این واکنش‌اش از این زاویه‌ی ِ دید آگاه نباشد ولی در واقع این همان کاری است که او دارد انجام می‌دهد – یعنی، تلاش برای ِ بازیابی ِ هم‌تراز-مانی ِ خانواده.

مادرتان شاید نداند که دارد چه کاری انجام می‌دهد، ولی اگر شما آگاه باشید برای‌تان خوب است چرا که شما از واکنش‌های ِ افراطی ِ خانواده‌ی‌تان به حرکت‌های ِ دوری‌گزین‌تان از گلّه‌ی ِ قدیمی کم‌تر شگفت‌زده خواهید شد. به جای ِ این که با خودتان بگویید، «او چه‌گونه می‌تواند در باره‌ی ِ جشن ِ تولّد ِ چارلوت چنین از من خشم‌گین باشد؟ پیش از این، چنین چیزی هرگز چندان اهمّیتی نداشت»، این توانایی را خواهید داشت که چنین بی‌اندیشید که، «البتّه او دارد زیادی واکنش نشان می‌دهد؛ ولی این فقط روش ِ او در تلاش برای ِ بازیابی ِ هم‌تراز-مانی ِ خانواده است». با بهره‌گیری از چنین فهمی شما در برابر ِ حرکت‌های ِ هم‌تراز-مانی ِ خانواده‌ی‌تان واکنش ِ عاطفی نخواهید داشت، و همین یاری‌گر ِ شما خواهد بود تا روشن‌تر و منطقی‌تر در این باره بی‌اندیشید که چه‌گونه به‌ترین پاسخ را به آن‌ها بدهید.

البتّه منظور این نی‌ست که شما بی‌شک به آسانی خواهید فهمید که چه‌گونه پاسخ دهید. این احتمال هست که هر پاسخی هم که به فکرتان برسد باز همه را خشنود نسازد. اگر چنین پاسخی وجود داشت، اصلاً چنین مشکلی سر بر نمی‌آورد. ولی یا به جشن ِ چارلوت می‌روید و بعد-از-ظهر را در حال ِ کمک به هم‌سرتان در پروژه‌ای که سرگرم ِ کار بر روی ِ آن است نمی‌گذرانید، یا که برعکس ِ آن.

به ویژه اگر خانواده‌ی‌تان هم‌سرتان را دوست نداشته باشد دردسر ِ بیش‌تری هم در پذیرش ِ چرخش ِ ناگزیرتان در موضوع ِ وفاداری خواهید داشت. (و اگر چنین باشد، هم‌سرتان هم احتمالاً آن‌ها را چندان دوست نخواهد داشت چرا که این احساس‌ها معمولاً دو-سره هستند.) و این موضوع بدتر هم می‌شود اگر دو خانواده‌ی ِ سببی نیز یک‌دیگر را دوست نداشته باشند. در جهانی ایده‌آل، خانواده‌های‌مان هم‌سرمان را به همان اندازه‌ای دوست دارند و از او خوش‌شان می‌آید که ما خودمان او را دوست داریم و خوش‌مان می‌آید، هر یک از ما خانواده‌ی ِ آن دیگری را دوست دارد، و خانواده‌های‌مان نیز یک‌دیگر را دوست دارند. برخی از ما چنان شانسی داریم که زنده‌گی‌مان به همین اندازه ایده‌آل است. ولی واقعیت برای ِ بسیاری از ماها چند درجه‌ای از آن ایده‌آل زاویه دارد. خود را در میان ِ دو خانواده‌ای یافتن که هم‌سرتان یا یک‌دیگر را چندان دوست ندارند همانند ِ این است که خود را در تلاش برای ِ ناوبری ِ کشتی‌ای در آب‌های ِ کم‌ژرف بی‌یابیم که با صخره‌های ِ بزرگی پوشیده است و در صورت ِ برخورد با آن‌ها می‌توانند شما را در خود فرو کشند. در آغاز، شما نمی‌توانید دقیقاً ببینید که صخره‌ها کجا هستند، ولی اگر با مراقبت پیش روید و حواس‌تان به نشانه‌های ِ جای ِ صخره‌ها باشد می‌توانید از آن‌ها دور بمانید.

قانون‌هایی برای ِ ناوبری در دور-و-بر ِ خانواده‌های‌تان

۱. اگر صد در صد یقین ندارید که هم‌سرتان با افشای ِ برخی از اطّلاعات از سوی ِ شما به عضوهای ِ خانواده‌ی‌تان راحت است، پیش از هر چیزی به بررسی ِ این موضوع با هم‌سرتان بپردازید.

مثلاً، فرض کنید که هم‌سرتان مشکلی با سرپرست‌اش در سر ِ کار دارد. شاید هم‌سرتان مشکلی نداشته باشد که همه چیز را در باره‌ی ِ آن به خانواده‌ی‌تان بگویید. ولی شاید هم از داشتن ِ این مشکل شرمنده یا حتّا سرافکنده باشد، و نگران ِ این است که اگر خانواده‌ی‌تان در این باره بدانند چه گمانی در مورد ِ او خواهند داشت. یا شاید فقط نمی‌خواهد که آن‌ها را بِنِگراند نگران کند. یا شاید هم می‌خواهد پیش از این که شما به پدر-مادرتان بگویید به پدر-مادر ِ خود-اش بگوید. یا شاید دوست دارد که خود-اش کسی باشد که با خانواده‌ی‌تان در باره‌ی ِ وضعیت ِ کاری‌اش حرف می‌زند، به جای ِ این که شما به شکل ِ دست ِ دوم در آن باره گزارش دهید. یا شاید اصلاً نمی‌خواهد به هیچ کسی در باره‌ی ِ این مشکل حرفی بزند تا زمانی که حل شود. یا شاید جنبه‌های ِ معیّنی از این داستان در میان باشد که او دوست ندارد جز شما کس ِ دیگری بداند. آیا با یقین به راستی می‌دانید که او دوست دارد این ماجرا چه‌گونه مدیریت شود؟ اگر یقین ندارید، باید پیش از گفتن ِ هر چیزی به هر کسی با او در این باره حرف بزنید تا همه چیز روشن شود.

حتّا پیش از این که این کار را انجام دهید، باید از خودتان بپرسید که، «اصلاً چرا می‌خواهم این اطّلاعات را با خانواده‌ام در میان بگذارم؟». آیا به این دلیل است که نگران اید؟ به این دلیل که خشم‌گین اید؟ آیا به ساده‌گی فقط به این دلیل است که به گمان‌تان شاید برای ِ خانواده‌ی‌تان پرکشش یا سرگرمی‌بخش باشد؟ یا آیا به این دلیل است که در میان گذاشتن ِ اطّلاعات ِ زیاد در باره‌ی ِ زنده‌گی‌تان همان کاری است که همیشه با خانواده‌ی‌تان انجام دادید؟

در تلاش برای ِ فهم ِ انگیزه‌های‌تان خوب است که از خودتان این پرسش را بپرسید: «آیا خانواده‌ی ِ من نیازی به دانستن ِ این اطّلاعات دارد؟». آن معیار – یعنی، نیاز به دانستن – در بافتار ِ خانواده‌گی به همان اندازه کاربرد دارد که در بافتارهای ِ دولتی و نظامی دارد. این معیار نشان می‌دهد که همه‌ی ِ اطّلاعات حسّاس هستند، و اگر انتشار یابند می‌توانند آسیب‌زا باشند، و هم‌چنین به این معنا نیز هست که گزینه‌ی ِ پیش‌فرض در مورد ِ اطّلاعات این است که انتشار نیابند. گاهی وقتی به خانواده‌ی‌مان از چیزهایی می‌گوییم که درون ِ زناشویی‌مان رخ می‌دهند به راستی به شکلی هم‌سرمان را می‌رنجانیم یا به او آسیب می‌زنیم که حتّا نمی‌توانستیم پیش‌بینی ِ چنین چیزی را داشته باشیم. پس در این چارچوب اندیشیدن، یعنی همان معیار ِ نیاز-به-دانستن، می‌تواند جلوی ِ ما را بگیرد که بی‌خودی مایه‌ی ِ آسیب نشویم. خلاصه این که همیشه به‌تر است به سمت ِ احتیاط بلغزیم. هم‌سرتان سپاس‌گزار ِ لغزش ِ شما به آن سمت خواهد بود.

۲. اگر بحث یا مشکلی با هم‌سرتان دارید، این موضوع را با خانواده‌ی‌تان در میان نگذارید.

شاید پی‌روی از این قانون برای ِ شما سخت باشد – به ویژه اگر پیش از زناشوییدن به هنگام ِ برخورد با مشکل برای ِ گرفتن ِ پشتیبانی و مشاوره رو به خانواده‌ی‌تان می‌رفتید – ولی پی‌روی از آن بسیار اساسی است. دو دلیل ِ بایسته و شایسته برای ِ نگفتن ِ مشکل‌های ِ درون‌زناشویی‌تان به خانواده‌ی‌تان می‌توان برشمرد. پیش از همه، گرایش ِ نیک‌خواهانه و طبیعی ِ خانواده‌ی‌تان به سمت ِ شما و برای ِ پشتیبانی از شما، روی ِ دورتر شدن ِ شما از هم‌سرتان اثر خواهد گذاشت و حلّ ِ مشکل ِ‌ میان ِ شما دو نفر را دش‌وارتر می‌سازد. هر کسی که داستان را فقط از سمت ِ‌شما بشنود گرایش‌اش به انجام ِ چنین کاری خواهد بود – مثلاً، دوستان‌تان، حتّا یک درمان‌گر (که به همین دلیل درمان‌گران ِ باتجربه می‌دانند هنگامی که پای ِ مشکلی زناشویی در میان است باید از انجام ِ فرد-درمانی دوری گزینند و بر دیدار با هر دو هم‌سر پای می‌فشارند). گرایش به دور-از-هم-کشاندن ِ شما و هم‌سرتان در خانواده‌ی‌تان از هر جای ِ دیگری نیرومندتر خواهد بود چرا که نه تنها مراقب ِ شما هستند؛ بلکه آن‌ها جوری احساس ِ نگه‌بانی از شما دارند که حتّا به‌ترین دوستان‌تان هم چنین نی‌ستند. این را بگذارید در کنار ِ دیگر گرایش ِ طبیعی ِ خانواده‌ی‌تان – یعنی، بازپس‌کشیدن ِ هم‌تراز-مانانه‌ی ِ شما به درون ِ گلّه‌ی ِ خانواده – و بنابراین شما این ظرفیت را خواهید داشت که بی‌گانه‌گی ِ بیش‌تری میان ِ خود و هم‌سرتان بی‌آفرینید، بی‌گانه‌گی‌ای بیش‌تر از آن چه از همان نخست در میان بود.

دلیل ِ دوم برای ِ به-خانواده‌ی‌تان-نگفتن در باره‌ی ِ مشکل‌ها یا بحث‌هایی که با هم‌سرتان دارید این است: شاید بخت با شما یار باشد و شما و هم‌سرتان گره از مشکل‌تان بگشایید – احتمالاً زود، نه خیلی دیر – و به داشتن ِ رابطه‌ای نزدیک و عاشقانه برگردید. ولی اگر به خانواده‌ی‌تان در باره‌ی ِ این مشکل گفته باشید، آن‌ها هرگز آن را نخواهند فراموشید، و همیشه به آن دلیل دست‌کم ته‌مانده‌ای از احساسی ناخوش به هم‌سرتان را با خود خواهند داشت. بی‌شک شما نمی‌خواهید که چنین چیزی رخ دهد – به ویژه شرمنده‌گی و فشاری که هرگاه شما و هم‌سرتان دور-و-بر ِ خانواده‌ی‌تان باشید آن جا حضور خواهد داشت، حتّا پس از این که زمان ِ زیادی از مشکلی که با آن‌ها در میان گذاشته اید گذشته است و برای ِ شما خاطره‌ای قدیمی است.

بگذارید برای‌تان نمونه‌ای بی‌آورم: گریچِن و گوردون زناشویی ِ خشنودی دارند. گریچن به هم‌آیش ِ بیرون-از-شهری می‌رود، و در اثر ِ هم‌زمان شدن ِ چند موضوع با هم از جمله خوردن ِ مشروب ِ بسیار، کم‌جرأتی ِ بسیار در روشن گفتن ِ خواسته، و پای‌فشاری و تجاوزگری ِ بسیار از سوی ِ یک هم‌کار ِ مرد، رابطه‌ی ِ یک-شبه‌ای با آن مرد برقرار می‌شود. گریچن احساس ِ گناه ِ بی‌اندازه‌ای در این باره می‌کند و همین که به خانه می‌رسد در برابر ِ گوردون به آن می‌اعترافد اعتراف می‌کند. طبیعی است که گوردون با این خبر ویران می‌شود – هم آسیب‌دیده و هم بسیار خشم‌گین. آیا او باید در این باره به خانواده‌اش چیزی بگوید؟ نه، اگر می‌خواهد هم‌چنان در این زناشویی خشنود بماند. پیش از هر چیزی، این کار هیچ کمکی به او نمی‌کند، مگر تجربه‌ی ِ زودگذری از روان‌پالایی. دوم، این کار خانواده‌اش را خواهد برافروخت و دید ِ آن‌ها به گریچن را تا همیشه می‌زهرآلودد. زو‌ج‌ها می‌توانند و به راستی حتّا از چنین بحران‌هایی هم می‌گذرند و آن رخ‌داد را به تاریخ می‌پی‌وندانند. ولی اگر گوردون به خانواده‌اش بگوید، این موضوع زخمی گشوده خواهد ماند.

پس، هنگامی که مشکلی با هم‌سرتان دارید برای ِ پشتیبانی و پند گرفتن باید به سوی ِ چه کسی بروید؟ نخستین کسی که باید به سو‌ی‌اش بروید هم‌سرتان است. درست خواندید، هم‌سرتان – خود ِ همان کسی که شما با او مشکل دارید. و شما نه تنها درباره‌ی ِ خود ِ مشکل بلکه در این باره باید با او حرف بزنید که این مشکل چه اثر ِ عاطفی‌ای بر شما می‌گذارد. شما به هم‌سرتان در باره‌ی ِ آسیبی می‌گویید که پشت ِ خشم‌تان قرار دارد. خیلی وقت‌ها تنها چیزی که هم‌سرمان در زمان‌های ِ مشکل‌بار از ما می‌بیند خشم ِ ما است چرا که برای ِ ما بسیار آسان‌تر است که خشم‌گین باشیم تا این که ترس‌ها و آسیب‌های‌مان را آشکار سازیم. با کمی خوش‌شانسی، همین که ترس و آسیب‌تان را آشکار ساختید، هم‌سرتان هم چنین رفتاری خواهد داشت. و سپس دعوای ِ شما به سطح ِ تازه و گشوده‌پذیرتری خواهد رسید چرا که اعتمادی که اندکی پیش به هم‌دیگر نشان دادید – با همان فقط کمی آسیب‌پذیر ساختن ِ خودتان – کم‌وبیش خوش‌نیّتی‌ای به بار می‌نشاند و شما را به هم نزدیک‌تر می‌سازد.

شاید دارید می‌پرسید، «آیا هیچ استثنایی بر این قانون نی‌ست، هیچ زمانی که من بتوانم جویای ِ پشتیبانی و پندی از خانواده‌ام باشم؟» البتّه که هست، و شما اگر، خدای ِ ناکرده، چنین چیزی رخ دهد زمان‌اش را خواهید دانست. آن‌ها استثناهای ِ بسیار بد هستند: خشونت، الکلی بودن، اعتیاد، و از این دست چیزها – چیزهایی در اندازه‌هایی فاجعه‌آمیز که امیدوار ام و اعتماد دارم که هرگز در زناشویی ِ خشنود ِ شما پیش نمی‌‌آیند.

۳. از پیام‌رسان شدن برای ِ پیام‌های ِ منفی میان ِ خانواده‌ی‌تان و هم‌سرتان دوری گزینید.

شما باید از این نقش دوری گزینید وگرنه همه سردرگم می‌مانند که آخرسر وفاداری ِ نخست ِ شما از آن ِ چه کسی است. اگر، شوربختانه، همیشه نگاه ِ بدی میان ِ هم‌سرتان و خانواده‌ی‌تان باشد، باید هم‌واره حواس‌تان باشد که از این نقش دور بمانید. ولی حتّا اگر هم‌سر و خانواده‌ی‌تان در کل هم‌دیگر را دوست دارند و با هم کنار می آیند، باز هم این احتمال هست که این جا و آن جا پیش‌آمدی رخ دهد که شما با ریسک ِ قرار گرفتن در میان ِ آن‌ها روبه‌رو شوید.

بگذارید از نمونه‌ای فرضی بهره بریم تا خطرهای ِ آن نقطه را نشان دهیم: در یک شام ِ خانواده‌گی در خانه‌ی ِ پدر-مادرتان، هم‌سرتان دیدگاه‌اش را در زمینه‌ای می‌گوید که مادرتان آن دیدگاه را گستاخی به مادربزرگ‌تان می‌داند، که او نیز پشت ِ میز نشسته است. شما آن حرف را به عنوان ِ گستاخی نشنیدید و در آن لحظه هیچ توهینی ندیدید، ولی روز ِ بعد مادرتان به شما در سر ِ کار زنگ می‌زند تا در آن باره گلایه‌اش را بگوید. شما به مادرتان توضیح می‌دهید که احساس‌تان این است که در دیدگاه ِ هم‌سرتان نیّت ِ بدی نبود، ولی مادرتان هم‌چنان بر توهین‌آمیز بودن ِ آن می‌پای‌فشارد. و حتّا می‌گوید، «دارم به این فکر می‌کنم که او چه جور آدمی است که می‌تواند چنین چیزی بگوید». البتّه، شما از شنیدن ِ این چیزها دست‌پاچه می‌شوید و قول می‌دهید که پی‌گیر ِ این مورد از هم‌سرتان خواهید شد.

درست با دادن ِ آن پیش‌نهاد، خودتان را به عنوان ِ کارگزار ِ مادرتان در رویارویی با هم‌سرتان قرار داده اید. به بیان ِ دیگر، وفاداری ِ نخست‌تان را دوباره رو به خانواده‌ی ِ قدیمی‌تان چرخانده اید – که دقیقاً همان کاری است که نباید انجام دهید. اهمّیتی ندارد که با چه نرمی و مهربانی‌ای گلایه‌ی ِ مادرتان را پیش کشید، هم‌سرتان به درستی با خود چنین خواهد اندیشید که، «او در کدام سمت است؟». باورتان نمی‌شود؟ پس بی‌آیید با هم آن گفت‌وگو را در خیال‌مان بپنداریم:

شما: مادر-ام ام‌روز به من زنگ زد.

هم‌سر: آها؟

شما: او گفت که در مورد ِ دیدگاهی که تو در باره‌ی ِ مامان‌بزرگ دادی ناراحت است.

هم‌سر: کدام دیدگاه؟

شما: وقتی که گفتی مامان‌بزرگ به عنوان ِ یک شخص ِ بسیار پیر، خیلی خوب به چشم می‌آید. مادر-ام می‌گفت که این حرف بی‌احترامی بوده است.

هم‌سر: من چنین منظوری نداشتم. منظور-ام فقط این بود که از این تعریف کنم که او چه خوب به نظر می‌رسد.

شما: می‌دانم – و من هم کوشیدم که این را به او توضیح دهم، ولی او احساس می‌کرد که گفتن ِ «شخص ِ بسیار پیر» به مامان‌بزرگ از سوی ِ تو بی‌ملاحظه‌گی بوده است. تو می‌دانی که مامان‌بزرگ تا چه اندازه به سن‌اش حسّاس است.

هم‌سر: اوه، پس تو هم فکر می‌کنی که من به او توهین کردم.

شما: نه، به تو گفتم که چنین فکری ندارم، ولی اگر مادر-ام چنین احساسی دارد، و او مامان‌بزرگ را به‌تر از ما می‌شناسد، خب می‌دانی…

هم‌سر: پس حق با مادر-ات است، منظور-ات همین است دیگر؟

نیازی هست که هم‌چنان پیش روم؟ هنگامی که شما پیام‌رسان ِ پیامی منفی از سوی ِ مادرتان می‌شوید ناگزیر این جور به نظر می‌رسد که گویی شما با مادرتان هم‌نوا اید، حالا هر اندازه هم که خودتان چنین چیزی را نپذیرید. پس حالا، افزون بر این که مادرتان از هم‌سرتان خشم‌گین است، شما هم هم‌سرتان را از خود خشم‌گین ساخته اید.

و افزون بر آن آشفته‌گی، این کار ِ شما تضمین‌بخش ِ این هم هست که بار ِ دیگر که هم‌سرتان و مادرتان کنار ِ هم قرار می‌گیرند شرمنده‌گی و حتّا شاید تنشی میان ِ آن‌ها باشد که پیش از آن چنین چیزی نبود. چرا که هر موضوعی هم که میان ِ هم‌سرتان و یکی از عضوهای ِ خانواده‌ی ِ شما باشد، حالا هر چه که باشد، هرگز از راه ِ شما حل نخواهد شد. این موضوع فقط می‌تواند رک و راست میان ِ خود ِ آن دو نفر حل شود.

اکنون ببینید که تا چه اندازه کار آسان‌تر می‌شود اگر شما خودتان را به عنوان ِ میان‌جی قرار ندهید. به جای ِ پیش‌نهاد دادن ِ پی‌گیری ِ موضوع با هم‌سرتان، به مادرتان می‌گویید:

شما: من واقعاً ناراحت ام که این موضوع شما را تا این اندازه رنجانده است. هم‌چنان که گفتم، یقین دارم که او هیچ منظور ِ بدی نداشته است. چرا ام‌شب به خانه‌ی ِ ما زنگ نمی‌زنید تا شما دو نفر بتوانید این موضوع را راست-و-ریست کنید.

با گفتن ِ این حرف دارید با مادرتان می‌هم‌دلید هم‌دلی می‌کنید. و هم‌زمان، با رساندن ِ این حرف که کارگزار ِ مادرتان نخواهید بود دارید به او نشان می‌دهید که وفاداری ِ نخست‌تان با هم‌سرتان است. اگر مادرتان خرده بگیرد و آشکارا از شما بخواهد که کارگزار ِ او باشید می‌توانید به ساده‌گی با این گفته نپذیرید که، «مامان، این موضوع میان ِ شما و او است، پس خیلی به‌تر است اگر شما دو نفر با هم‌دیگر در آن باره حرف بزنید». سپس تصمیم در این باره دیگر بر دوش ِ مادرتان است که پی‌گیر ِ آن از هم‌سرتان شود یا نه. اگر مادرتان پی‌گیر نشود، و سپس بار ِ دیگر که شما همه‌گی دور ِ هم گرد آمده اید هم‌سرتان ببیند که مادرتان رفتار ِ سردی دارد و از شما بپرسد که قضیه چی‌ست؟ در آن صورت، به هم‌سرتان می‌گویید که رک و راست از مادرتان بپرسد. اگر مادرتان بگوید، «اوه، چیزی نی‌ست»، چه‌طور؟ آن وقت شما مادرتان و هم‌سرتان را به کناری می‌کشید، و می‌گویید، «مامان، چیزی در ذهن ِ شما است. به گمان ِ من واقعاً خوب است که شما در این باره با او حرف بزنید»، و سپس تند و زود از آن جا می‌روید تا آن‌ها با هم تنها باشند. فرض کنید که چند دقیقه بعد هم‌سرتان به سوی ِ شما می‌آید و می‌گوید، «او هم‌چنان می‌گفت که هیچ مشکلی نی‌ست». در آن صورت آن چه شما انجام می‌دهید این است که هم‌سرتان و مادرتان را باز با هم به کناری می‌کشید و سپس می‌گویید، «مامان، چند هفته پیش شما به من زنگ زدید و گفتید که تا چه اندازه از دیدگاه ِ او [هم‌سرتان] ناراحت بودید که گفته بود مامان‌بزرگ با آن که شخصی بسیار پیر است خوب به نظر می‌آید. من احساس می‌کنم که این موضوع هنوز هم شما را آزار می‌دهد، پس چرا شما دو نفر در آن باره حرف نزنید»، و سپس دوباره لیز می‌خورید و می‌روید. (در آن نقطه، شما نباید رو به هم‌سرتان بچرخید و بگویید، «می‌بینی، مامان ناراحت است که…»، چرا که این کار باز هم شما را، به عنوان ِ سخن‌گوی ِ مادرتان، در میان ِ آن‌ها قرار می‌دهد.

می‌شنوم که دارید می‌پرسید که «ولی آیا این کار مادرتان را در کار ِ انجام‌شده قرار نمی‌دهد؟» و «آیا آن کار مایه‌ی ِ خشم ِ مادرتان از شما نخواهد شد؟». پاسخ بله و بله است. ولی گزینه‌ی ِ دیگر ِ شما این است که راز ِ مادرتان را از هم‌سرتان پنهان نگاه دارید، و به هم‌سرتان به دروغ بگویید که نمی‌دانید چه چیزی دارد مادرتان را آزار می‌دهد. و این کار در واقع به اشتباه چرخاندن ِ وفاداری ِ نخست‌تان رو به خانواده‌ی ِ قدیمی‌تان است.

البتّه، شاید هم بار ِ دیگر که شما دو نفر کنار ِ مادرتان قرار می‌گیرید او رفتار-اش جوری باشد که گویی رنجشی ندارد. شاید دلیل‌اش این باشد که تصمیم‌اش این بوده است که هیچ معنایی ندارد که یک پرونده‌ی ِ جرم برای ِ دیدگاه ِ هم‌سرتان بسازد یا شاید هم به این دلیل که او به راستی دیگر رنجشی ندارد – او خیلی ساده از این موضوع گذشته است. در این حالت، آیا شما باید به هم‌سرتان بگویید که دیدگاه‌اش مادرتان را آزار داده بود؟ من هیچ دلیلی نمی‌بینم که باید چنین چیزی بگویید، مگر این که آن دیدگاه شما را رنجانده باشد و به گمان‌تان هم‌سرتان باید یاد بگیرد که بافراست‌تر باشد. در این مورد، شما با هم‌سرتان در این باره حرف می‌زنید که خود ِ شما چه احساسی در باره‌ی ِ آن دیدگاه داشتید و، در آن بافتار، در این باره نیز می‌توانید حرف بزنید که مادرتان چه واکنشی به آن داشته است. اگر هرگز چیزی در باره‌ی ِ گلایه‌ی ِ مادرتان به هم‌سرتان نگویید پس بی‌شک از دادن ِ برخی اطّلاعات به او خودداریده اید ولی: الف) شما این کار را برای ِ پی‌وستن به مادرتان انجام نمی‌دهید بلکه برای ِ نگاه داشتن ِ وفاداری ِ نخست‌تان با هم‌سرتان، یعنی همان جا که باید باشد، انجام می‌دهید، و؛ ب) اگر آن دیدگاه شما را نرنجانده است و گویا مادرتان هم دیگر رنجشی ندارد، نیازی نی‌ست که هم‌سرتان چیزی در باره‌ی ِ گلایه‌ی ِ مادرتان بداند. ولی آیا نباید هم‌سرتان، به دلیل ِ هر کارکردی در آینده، بداند که آن دیدگاه واقعاً مادرتان را رنجانده است؟ نگاه ِ من این است که اگر دیدگاه ِ هم‌سرتان خود-اش واقعاً و به راستی شما را نرنجانده است، پس نیازی نی‌ست که هم‌سرتان رفتار-اش را تغییر دهد. با همه‌ی ِ‌این حرف‌ها، اگر شما این جور می‌اندیشید که هم‌سرتان باید با مادر ِ بیش‌حسّاس‌تان خود-اش را سازگاری دهد، پس می‌توانید این حرف را پیش کشید. ولی به شما هشدار می‌دهم که هم‌سرتان این حرف را به عنوان ِ خرده‌گیری ِ مستقیم از او خواهد شنید، و هیچ اهمّیتی ندارد که شما تا چه اندازه این نکته را برجسته سازید که این موضوع مشکل ِ مادرتان است و نه هم‌سرتان.

هم‌چنان که می‌توانید در این نمونه‌ی ِ ساده هم ببینید، تصمیم‌گیری در این باره که باید چه کاری انجام دهید تا از پیام‌رسان شدن دوری گزینید می‌تواند تا اندازه‌ای پیچیده باشد؛ و به انجام رساندن ِ این تصمیم بی‌شک راحت نخواهد بود. ولی اگر به خوبی به آن بی‌اندیشید – و آن را با جای‌گزین‌هایی که در واقع با پیام‌رسان شدن ِ شما درگیر اند بسنجید – خواهید دید که دوری گزیدن از این جای‌گاه همیشه به‌ترین چیز برای ِ زناشویی‌تان است.

۴. هرگز پیش از مشاوره با هم‌سرتان، هیچ جور پای‌بندی و  قولی به خانواده‌ی‌تان (یا هر کس ِ دیگری، از این دست؛ من این جا دوستان‌تان به یاد-ام می‌آیند) ندهید که به درگیر شدن ِ ناخواسته‌ی ِ هم‌سرتان یا اثرپذیری ِ او بی‌انجامد.

هم‌چنان که در کتاب ِ «آیا با این دوست‌دختر/دوست‌پسر-ام بزناشویم؟» گفتم پای‌بندی‌هایی که شاید ما به خانواده‌های‌مان داشته باشیم می‌توانند گستره‌ی ِ زیادی را در بر بگیرند، از چیزهای ِ کوچک مانند ِ حضور در شام‌های ِ خانواده‌گی گرفته تا چیزهای ِ بزرگ مانند ِ مرخصی گرفتن از سر ِ کار برای ِ مراقبت از یکی از عضوهای ِ خانواده که بی‌مار است، تا حتّا چیزهای ِ بزرگ‌تری مانند ِ دادن ِ پول ِ آموزش ِ دانش‌گاهی ِ یکی از عضوهای ِ خانواده، یا پذیرش ِ پدر یا مادر ِ بیوه‌شده برای ِ زنده‌گی ِ همیشه‌گی با ما. جدا از این که بزرگی ِ آن پای‌بندی تا چه اندازه است، فرآیند ِ گرفتن یا نگرفتن ِ آن تصمیم همیشه باید یک‌سان باشد: پیش از انجام ِ آن پای‌بندی، شما با هم‌سرتان مشاوره می‌کنید و دو نفری تصمیم ِ مشترکی در آن باره می‌گیرید.

نمونه‌ی ِ زیر که پای‌بندی ِ کوچکی است نشان می‌دهد که تا چه اندازه اهمّیت دارد که تصمیم برای ِ آن پای‌بندی‌ها را با هم بگیرید. فرض کنید یک روز سر ِ کار هستید که برادرتان زنگ می‌زند و شما و هم‌سرتان را به یک دورهمی ِ تماشای ِ فوتبال به خانه‌اش فرا می‌خواند. شما می‌گویید که، «خیلی هم خوب، ما می‌آییم». آن روز عصر همین که از سر ِ کار به خانه می‌آیید هم‌سرتان با خوش‌حالی خبر می‌دهد که دعوت ِ برادر-اش برای ِ دورهمی ِ تماشای ِ فوتبال به خانه‌اش را پذیرفته است. حالا چه کاری انجام می‌دهید؟ (با خودتان می‌اندیشید که این نمونه چندان واقعی نی‌ست، این که چنین درهم‌ریخته‌گی‌ای رخ نمی‌دهد؟ خب پس فقط صبر داشته باشید). اهمّیتی ندارد که چه تصمیمی بگیرید – حتّا اگر به برادرها بگویید که، همین که از آن دعوت‌های ِ هم‌زمان باخبر شدید، با سکّه انداختن تصمیم گرفتید – در هر حال گویی از پای‌بندی‌تان پا پس کشیدید. اگر این دعوت را از همان نخست نپذیرفته بودید شاید احساس ِ بد ِ کم‌تری می‌آفرید – چرا که وقتی رو به کسی می‌چرخید و می‌گویید نه، پس از این که گفته بودید آری، او احساس ِ بی‌وفایی و فریب می‌کند.

حالا به این بی‌اندیشید که به جای ِ گفتن ِ «خیلی هم خوب، ما می‌آییم»، شما و هم‌سرتان هر دو از این واژه‌های ِ جادویی بهره می‌بردید: «عالی! اجازه بده خیلی زود خبر می‌دهم». هنگامی که به خانه رسیدید و فهمیدید که دو دعوت ِ هم‌زمان دارید به جای ِ وحشت‌زده‌گی در این باره که باید چه کسی از شما دل‌خور شود، می‌توانستید به این رخ‌داد بخندید. سپس می‌توانستید با آزادی تصمیم بگیرید که هر جور دوست داشتید به یکی از دورهمی‌ها بروید.

هر بار که یکی از عضوهای ِ خانواده از شما درخواست ِ پای‌بندی به چیزی را دارد شما باید از این واژه‌های ِ جادویی بهره ببرید، «اجازه بده خیلی زود خبر می‌دهم»، حتّا اگر یقین دارید که می‌توانید از سمت ِ هم‌سرتان حرف بزنید – چرا که همین جاها است که بیش‌ترین احتمال را دارد که در اشتباه باشید. نمی‌دانم چرا زنده‌گی خیلی وقت‌ها این روی ِ خود-اش را نشان می‌دهد، ولی از روی ِ تجربه‌های ِ سخت یاد گرفته ام که این موضوع به اندازه‌ای پیش می‌آید که کار ِ دوراندیشانه بر این است که هرگز یقین ِ زیادی نداشته باشید.

شما باید بگویید، «اجازه بده خیلی زود خبر می‌دهم»، و پای ِ آن حرف بی‌ایستید حتّا اگر خانواده‌ی‌تان در این باره کار را برای‌تان دش‌وار سازند، هم‌چنان که هر از گاهی چنین کاری انجام می‌دهند:

شما: عالی! اجازه بده خیلی زود خبر می‌دهم.

برادر ِ شما: منظور-ات چی‌ست که، «اجازه بده خیلی زود خبر می‌دهم». این فقط مسابقه‌ی ِ فوتبال است. از تو نخواستم که پول ِ آموزش ِ دانش‌گاهی ِ مایکی کوچولو را بدهی یا چنین چیزی.

شما: من واقعاً سر ِ این موضوع به تو خبر می‌دهم.

برادر ِ شما: خب پس می‌آیید یا نه؟

شما: نمی‌دانم. فردا به تو خبر می‌دهم.

برادر ِ شما: به اجازه‌ی ِ مامانی نیاز داری؟ چه جور ترسویی هستی تو؟

شما: ببین، کلّ ِ چیزی که می‌دانم این است که شاید کارلی هم همین حالا دارد با تلفن با برادر-اش حرف می‌زند. اگر او هم ما را برای ِ دورهمی ِ تماشای ِ فوتبال فرا می‌خواند و کارلی بدون ِ حرف زدن با من می‌پذیرفت، من هم دل‌خور می‌شدم. این یعنی باملاحظه بودن، همین.

برادر ِ شما: شاید دیگر حتّا از فوتبال خوش‌ات نمی‌آید. شاید زن‌ات تو را به هوادار ِ اُپرا تبدیل کرده است.

شما: هر چی… فردا با تو تماس می‌گیرم.

اگر سخت‌تان باشد که بگویید «اجازه بده خیلی زود خبر می‌دهم»، حدس ِ من این است که دلیل‌اش آن است که شما از این ایده خوش‌تان نمی‌آید که هم‌سرتان شما را به انجام ِ کاری وادارد که شما نمی‌خواهید انجام دهید. این آشکارا همان چیزی است که برادرتان درست در همین گفت‌وگو چنان می‌اندیشید. ولی این اشتباه است. این همیشه اشتباه است. هم‌سرتان هیچ وقت نمی‌تواند شما را به انجام ِ کاری وادارد که او می‌خواهد شما آن را انجام دهید. حتّا اگر شما احساس کنید که در جایی دارید با هم‌سرتان «می‌هم‌راهید»، سرآخر شما اید که تصمیم به انجام ِ آن کار می‌گیرید. این همیشه تصمیم ِ شما است، که مرا به نکته‌ی ِ بااهمّیت ِ بعدی در باره‌ی ِ ارتباط با خانواده‌های‌تان می‌رساند.

۵. هر تصمیمی برای ِ نپذیرفتن ِ یک پای‌بندی را به عنوان ِ یک تصمیم ِ مشترک نشان دهید – چرا که همین هم هست. هم‌دم‌تان را تقصیرکار نشان ندهید.

برگردیم به مثال ِ مسابقه‌ی ِ فوتبال. پس با آگاهی یافتن از دعوت‌های ِ هم‌زمان ِ برادرهای‌تان، شما و هم‌سرتان می‌کوشید تصمیم بگیرید که چه کاری انجام دهید. شما دوست دارید به خانه‌ی ِ برادرتان بروید، هم‌سرتان هم دوست دارد به خانه‌ی ِ برادر-اش برود. در این باره کلّی با هم حرف می‌زنید و هم‌سرتان به شما می‌باوراند که به خانه‌ی ِ برادر ِ او بروید. شاید او چون دلیل‌های ِ خوبی داشت که ام‌سال به خانه‌ی ِ برادر ِ او بروید چنین چیزی را به شما باوراند. مثلاً، شاید او تا کنون چند مورد از دعوت‌های ِ برادر-اش را در چند ماه ِ گذشته رد-کرده بود. یا شاید دلیل‌های ِ چندان خوبی هم نداشت، ولی شما را آن اندازه از پا درآورد که شما گفتید، «باشه ام‌سال به خانه‌ی ِ برادر ِ تو می‌رویم، ولی سال ِ بعد نوبت ِ خانه‌‌ی ِ برادر ِ من است». اگر چنین شده باشد، پس شاید شما با بی‌میلی هم‌راه ِ او شوید و احساس کنید که او شما را به انجام ِ این کار «واداشته» است. ولی چنین نی‌ست. شما آزاد بودید که بگویید، «گوش بده، اگر تو می‌خواهی برای ِ تماشای ِ فوتبال به خانه‌ی ِ برادر-ات بروی، می‌توانی بروی. من به خانه‌ی ِ برادر-ام می‌روم [یا در خانه می‌مانم، یا هر چیزی]». با هر اندازه بی‌میلی هم که تصمیم گرفتید تا با او هم‌راه شوید، در هر حال شما تصمیم گرفته اید.

و موضوع را این گونه باید به همه‌ی ِ بازی‌گران ِ دیگر نشان دهید: به عنوان ِ یک تصمیم ِ مشترک. شما به برادرتان نمی‌گویید که، «من می‌خواستم به خانه‌ی ِ شما بی‌آیم، ولی جیل [هم‌سر-ام] نمی‌خواست، پس به خانه‌ی ِ برادر-اش می‌رویم». این کار هم‌سرتان را تقصیرکار می‌سازد. این کار همه‌ی ِ پاسخ‌گویی برای ِ این تصمیم را بر دوش ِ هم‌سرتان می‌گذارد، گویی شما هیچ ربطی به آن نداشتید. و این بوده فکت را نادیده می‌گیرد که این شما اید که سرآخر تصمیم گرفتید، دست‌کم برای ِ خودتان، که به خانه‌ی ِ برادرتان نروید. خلاصه این که، این فرار ِ رو به جلو است. به جای ِ فرار ِ رو به جلو، شما باید چنین چیزی بگویید: «ما ام‌سال برای ِ تماشای ِ فوتبال به خانه‌ی ِ برادر ِ جیل [هم‌سر-ام] می‌رویم. آیا می‌توانیم قرار ِ دیگری بگذاریم و سال ِ بعد این کار را با شما انجام دهیم؟». اگر برادرتان آن اندازه نادان باشد که چنین پاسخی دهد که، «منظورتان چی‌ست که به خانه‌ی ِ برادر-اش می‌روید؟ چه‌گونه توانستید چنین تصمیمی بگیرید؟»، تنها چیزی که باید بگویید این است که، «این چیزی است که ما تصمیم گرفتیم که می‌تواند به‌ترین چیز برای ِ ام‌سال باشد». (به یاد داشته باشید که نیازی نی‌ست که برادرتان بداند که شما و هم‌سرتان چه‌گونه به تصمیم‌تان رسیدید، پس این اطّلاعات را به او نمی‌دهید.)

وقتی آن پای‌بندی که تصمیم به نپذیرفتن اش گرفتید چیز ِ بزرگی باشد، مانند ِ دادن ِ پول ِ آموزش ِ دانش‌گاهی ِ مایکی کوچولو، بسیار اهمّیت ِ بیش‌تری دارد که شما این بوده فکت را بپذیرید که آن تصمیم به همان اندازه از سوی ِ هم‌سرتان گرفته شده است که از سوی ِ شما – هر اندازه هم که از گرفتن ِ آن تصمیم ناخشنود باشید. شاید از هم‌سرتان خشم‌گین باشید که در انجام ِ خواسته‌ی‌تان با شما هم‌راه نبوده است، ولی آیا واقعاً می‌خواهید دعوای‌تان را با خشم‌گین ساختن ِ خانواده‌ی‌تان از هم‌سرتان به جاهای ِ باریک‌تر بکشانید؟ و من به شما تضمین می‌دهم که هر اندازه هم که بکوشید تا هم‌سرتان را تقصیرکار نشان دهید، خانواده‌ی‌تان آن را نخواهد پذیرفت. آن‌ها در هر حال به سرزنش ِ شما هم خواهند پرداخت.

و حق با آن‌ها خواهد بود. به یاد داشته باشید، هنگامی که احساس ِ خشم و آزرده‌گی از تصمیمی دارید که دو نفری گرفتید تا پای‌بندی ِ بزرگی به کسی از خانواده‌ی‌تان را پایان دهید، پس یعنی به اندازه‌ی ِ بسنده و سخت‌کوشانه برای ِ پذیرش ِ آن نجنگیدید. هم‌چنان که در کتاب ِ «آیا با این دوست‌دختر/دوست‌پسر-ام بزناشویم؟» گفتم تصمیم‌های ِ بزرگی را که ناهم‌سانی ِ آغازینی بر سر ِ آن‌ها میان ِ دو هم‌سر هست نمی‌توان تند و زود گرفت – دست‌کم نمی‌توان تصمیمی گرفت که برای ِ هر دوی ِ شما پذیرفتنی باشد. شاید نیازمند ِ ساعت‌ها-ساعت بحث در طول ِ هفته‌ها و ماه‌ها باشد و هر حرف‌زدنی هر بار سه چهار ساعت طول بکشد – چیزی که من آن را «گفت‌وگوی ِ بلند» می‌نامم.

پس اگر تصمیمی که شما و هم‌سرتان برای ِ پایان دادن به بخشی از پای‌بندی‌تان به خانواده‌ی‌تان گرفته اید، چندان با دیدگاه ِ شما جور در نمی‌آید، و نیز اگر گفت‌وگوی ِ بلندی در آن باره نداشته اید، پس این کار را انجام دهید. و پس از آن، سرانجام شما می‌توانید تصمیمی را که گرفته اید، حتّا اگر پایان دادن به آن پای‌بندی باشد، به عنوان ِ تصمیمی مشترک نشان دهید و واقعاً نیز چنین باشد.

۶. اگر خانواده‌ی ِ شما و خانواده‌ی ِ هم‌سرتان هم‌دیگر را دوست نداشته باشند، این موضوع را مشکل ِ خودتان نسازید.

به یقین، آن‌ها خواهند کوشید تا این موضوع را مشکل ِ شما سازند. به آن‌ها چنین اجازه‌ای ندهید. در اصل، کلّ ِ کاری که شما باید انجام دهید این است که سرتان را مثل ِ کبک زیر ِ برف کنید. من خیلی وارد ِ ریز ِ این موضوع نمی‌شوم چرا که همان اصل‌هایی در این جا حکم می‌رانند که در مورد ِ شماره‌ی ِ ۳ در باره‌ی ِ پیام‌رسان نشدن برای ِ پیام‌های ِ منفی میان ِ خانواده‌ی‌تان و هم‌سرتان حکم می‌راندند.

خوش‌بختانه، بیش‌تر ِ خویشاوندان ِ سببی می‌توانند دست‌کم رفتاری مدنی، اگر نه مهرآمیز، با هم داشته باشند. ولی اگر شما در آن دسته‌ی ِ کمینه‌ی ِ اقلیّت ِ شوربخت قرار دارید که دو گروه از خویشاوندان ِ سببی کنش‌گرانه از هم خوش‌شان نمی‌آید، و این را آشکارا نشان می‌دهند، نباید بگذارید که آن‌ها از راه ِ شما درگیر ِ کش‌مکش‌های‌شان باشند. یعنی این که:

  • به بدگویی‌های ِ خانواده‌ی‌تان در باره‌ی ِ خانواده‌ی ِ هم‌سرتان گوش ندهید.
  • هر جور بدگویی‌ای را که خانواده‌ی‌تان می‌کوشد تا در باره‌ی ِ آن‌ها به گوش ِ شما برسانند، مثل ِ یک پیام‌رسان به گوش ِ هم‌سرتان یا خانواده‌ی ِ هم‌سرتان نرسانید.
  • نگذارید که خودتان درگیر ِ هر گونه بحثی با خانواده‌ی‌تان در این باره شوید که شما و هم‌سرتان بیش‌تر سمت ِ خانواده‌ی ِ چه کسی هستید.

خب، این حرف‌های ِ ناخوش‌آیند دیگر بس است. شما در زناشویی ِ خشنودتان، شاید اصلاً با هیچ یک از مشکل‌هایی که من این جا برشمردم روبه‌رو نشوید. ولی باید آماده باشید. حالا که آماده اید، بی‌آیید برویم سراغ ِ یک چیز ِ خوب.

درباره‌ی نویسنده

فرهاد سپیدفکر

نمایش همه‌ی مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

1 × 4 =