جنگلها دیگر مرا نمیخوانند
آبشارها دیگر صدای ام نمیکنند
نشسته ام تا تو بیایی
شاید که بشکند طلسم ِ شهرنشینیام
به خواب پناه میبرم از شرّ ِ این تردیدهای ِ گاه گاه
من رسیده ام به خود
نارنجها هم رسیده اند
تو کی میرسی از راه؟
سروده شده در دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۲۱:۱۳