من هیچ نمیخواهم
هیچ
حتّا مرگ
من هیچ نمیخواهم
هیچ
چرا از سر ِ خود دست بر نمیدارم؟
چرا؟
یاریگری نیست
که نیست
مرا
…
کوچهای یافتم
کوچهای
در میان ِ خیابانها
کوچهای که رهاند مرا
از بیهوده رفتنها
خانهای خواهم یافت؟
و دوستی؟
تا دمی بنشینم به نوشیدن ِ چای ِ گرمی در این سرما
سروده شده در جمعه ۰۹ دی ۱۴۰۱ ساعت ۱۴:۵۴