کاش تو را میشناختم
اندوه ِ ناشناخته!
اندوهی که مینشینی
ناگاه بر دل و
میروی
ناگاه از دل
با من حرف بزن
پیش از آن که دیر شود
ای گاه ِ ناگاه!
ای اندوه ِ ناشناخته!
ای ناگاه-گاه!
با من حرف بزن
از زبان ِ پرندهها
وقتی که ناگهان میپرند از سر ِ شاخهها
و جای ِ خالی ِ پرندهای میماند بر انگشتهای ِ درخت
انگشتانی که چندی تکان میخورند
با من حرف بزن
از لاکپشتی که میرود
آرام آرام
با من حرف بزن
از باد
وقتی که از گوشهی ِ پنجره
ناخوانده میآید و
ناگاه
پرده را کنار میزند
با من حرف بزن
از زنی که ناگاه
میفراخواند چشمهای ِ مرا
به تماشای ِ زیبایی
به نوشیدن ِ آبمیوهای از ساقههای ِ کرفس و سیب و اسفناج
با من حرف بزن
پیش از آن که پیر شود
این دل
پشت ِ این دیوارها
سروده شده در یکشنبه ۰۲ بهمن ۱۴۰۱ ساعت ۲۲:۱۵