هنگامی که آدمها در برگزیدن ِ همدم ِ زناشوییشان رفتاری خرسندگرانه در پیش میگیرند، یعنی همان کاری که بیشتر ِ وقتها آدمها انجام میدهند، این که چهگونه همدمی گیرشان بیآید بیشتر بستهگی به بختشان دارد. خوشبختها به همدمی میرسند که در هر سه سویهی ِ سازگاری به آنها نزدیک است، کسی که آن قدر با آنها جور است که اگر رفتاری بهینهگرانه هم میداشتند او را میبرگزیدند. چنین چیزی به راستی میتواند رخ دهد. هستند کسانی که برندهی ِ بختآزمایی میشوند، و برخی حتّا دو بار برنده میشوند.
خیلی از آدمها آن اندازه خوشبخت نیستند. آنها به کسی میرسند که با او در دو سویه از سه سویه، یا تنها یک سویه، یا حتّا صفر سویه سازگار اند. گونههای ِ گوناگون ِ زناشوییهایی که از ناجوری ِ آدمها در این یا آن چیز پدید میآیند بسته به میزان ِ کارکنندهگی و توان ِ آنها برای ِ خشنودی با هم فرق خواهند داشت.
البتّه، آدمها میتوانند کم-و-بیش در هر یک از سویهها همانند باشند. ولی نقطهی ِ مرزی و سرنوشتسازی هست که اگر دو همدم آن اندازه همانند باشند خود را سازگار میبینند، و اگر آن اندازه همانند نباشند خود را ناسازگار میبینند. هنگامی که دو همدم سازگار اند، میتوانند فقط سازگار، یا تا میزان ِ خوبی سازگار، یا بسیار سازگار باشند. این موضوع همگون با آستانهی ِ شنوایی است: همچنان که بلندی ِ صدا اندکاندک افزوده میشود، به نقطهای میرسد که ما فقط کمکم آن را میشنویم، البتّه بسیار آهسته. هنگامی که میتوانیم صدا را بشنویم، میتواند بلندتر و بلندتر شود؛ ولی پایینتر از آن آستانه نمیتوانیم آن را بشنویم.
در باقی ِ این فصل، به خاطر ِ سادهگی، فقط در این باره حرف خواهم زد که آیا دو همدم در هر یک از این سه سویه سازگار هستند یا نه، بدون ِ این که در بارهی ِ اندازهی ِ سازگاری ِ آنها حرف ِ چندانی بزنم و مو-به-مو هر دسته از میزان ِ سازگاری را از دیگری جدا سازم.
زناشوییهای ِ صفر-سویه
اگر دو همدم در هیچ یک از سه سویه سازگار نباشند، هیچ راهی نیست که زناشوییشان بتواند کارکننده باشد، چه رسد به خشنود. آدمها معمولاً تکانشی و به چندین دلیل ِ بد وارد ِ چنین زناشوییهایی میشوند: آنها میکوشند از خانهی ِ پدر-مادرشان بگریزند؛ آنها در مرحلهی ِ ورجهیدن از رابطهی ِ پیشین هستند؛ آنها باردار شده اند؛ آنها دیوانه اند. در بارهی ِ آخرین مورد هیچ شوخیای ندارم. مثلاً، هووارد هنگامی با فلورنس زناشویید که در حالت ِ شیدایی بود. او هنگام ِ زناشوییدن با فلورنس کاملاً روانپریش نبود، ولی عقلورزی و داوریاش به شدّت از شیداییاش آسیب دیده بود. هووارد همین که از حالت ِ شیدایی ِ خود بیرون آمد خیلی زود فهمید که فلورنس بدترین چیزی است که تاکنون دیده بود. هووارد همین که عقلاش سر ِ جایاش برگشت خود-اش هم نمیتوانست بپذیرد که چهگونه توانسته بود به این فکر بیافتد که زناشویی با فلورنس ایدهی ِ خوبی است، و بی هیچ درنگی از او جدا شد. و این همان چیزی است که معمولاً در زناشوییهای ِ صفر-سویه رخ میدهد: آنها پس از چند ماه یا حتّا چند هفته از هم جدا میشوند.
زناشوییهای ِ یک-سویه
کمتر زناشوییای میتوان یافت که دو همدم در آنها فقط در یکی از سه سویه سازگار باشند و با این همه زناشوییشان کارکننده باشد. این زناشوییها معمولاً چندان نمیپایند، اگرچه به سرعت ِ زناشوییهای ِ صفر-سویه نیز از هم نمیپاشند. اگر هم بمانند و از هم نپاشند، خشنود نخواهند بود.
فقط-سکسی
این گونه از زناشویی احتمالاً معمولترین زناشویی ِ یک-سویه است. زناشوییهای ِ فقط-سکسی معمولاً با ورود ِ تکانشی همراه هستند و تنها تا زمانی میپایند که سکس همچنان خوب باشد. ولی کشمکشهای ِ میان ِ دو همدم در بارهی ِ چهگونهگی ِ مدیریت ِ دو-نفرهی ِ زندهگی ِ روزینهیشان، و احساس ِ همپندار نبودن، به جایی میرسد که سکسشان هم خیلی زود رو به سردی برود، حتّا زودتر از آن حالتی که با هم نمیزناشوییدند و جدا میزیستند، شکنجهی ِ با هم زیستن را نمیکشیدند، و این رابطه را تنها در چارچوب ِ سکس نگاه میداشتند و نه چیزی بیشتر.
فیلیس و واین در یک سفر ِ ویژه همدیگر را دیدند و بسیار به هم کشش یافتند. هر دوی ِ آنها نخستین رابطهی ِ سکسی ِ خود با همدیگر را شگفتانگیزترین تجربهی ِ زندهگیشان میدانستند. آن زمان آنها در نخستین سالهای ِ دههی ِ سی ِ زندهگیشان بودند، و هر دو فراوان تجربهی ِ سکسی داشتند – ولی نه چیزی همانند ِ آن چه با همدیگر تجربیده تجربه کرده بودند. «ژرفا»یی، به قول ِ فیلیس، در آن رابطهی ِ سکسی بود که همهی ِ سکسهایی را که او تا آن زمان تجربیده بود سطحی مینمود. حتّا پس از آن که از سفر برگشتند به شیکاگو – جایی که هر دو میزیستند – زندهگی ِ سکسی ِ آنها همچنان ناباورانه بسیار باکیفیت بود. فیلیس به آپارتمان ِ واین رفت تا با هم در یک خانه بِزِندهگیند، و چند ماه نگذشته بود که با هم زناشوییدند. سکسشان همچنان بسیار خوب بود.
نخستین نشانههای ِ دردسر هنگامی نمایان شد که آنها رفتند سراغ ِ خرید ِ دو-نفری ِ یک آپارتمان. هنگامی که آپارتمانی مییافتند که واین دوست داشت فیلیس از آن بیزار بود، و برعکس. هنگامی که از این سفرهای ِ ناکام برای ِ شکار ِ آپارتمان به خانه میبرگشتند شام خوردنشان بدون ِ هیچ حرفی بود، ولی هنگامی که به اتاق خواب میرفتند میتوانستند دوباره با هم پیوند یابند، و سکس – بیشتر ِ وقتها – همچنان شگفتانگیز بود. سپس کمکم زمانهایی پیش آمد که سکس نه شگفتانگیز که فقط خوب بود. هیچ یک از آن دو نمیتوانستند بپذیرند که سکس با این همدم ِ ویژه فقط خوب بوده باشد، بیگمان نه به این زودی پس از زناشویی.
برای ِ چند ماه، فیلیس و واین کم-و-بیش همهی ِ زمانهای ِ خالی ِ خود را به جستوجوی ِ آپارتمان گذراندند تا این که سرانجام یکی را یافتند که هیچ کدامشان از آن بیزار نبود. به این رسیده بودند که چیزی بهتر از این نمیتوانند بییابند و آن را خریدند. سپس بیشتر ِ زمانهای ِ خالی ِ خود در چند ماه ِ آینده را برای ِ بازسازی و آمادهسازی و چیدمان ِ آن – و ناهمنوایی بر سر ِ هر چیز و همه چیز – گذراندند. آنها در بارهی ِ این که چه بهبودهایی را انجام دهند و از کجا پول ِ آن را بیآورند همنوا نبودند، این که چیدمان و وسیلههای ِ آپارتمان چهگونه باشد همنوا نبودند – از فرشها گرفته تا روشناییها و هر چه میان ِ آنها بود. فیلیس و واین همچنان بیشتر ِ وقتها سکس ِ افسانهواری داشتند، ولی شمار ِ سکسهای ِ فقط-خوب داشت بیشتر و بیشتر میشد.
پس از این که کارشان بر روی ِ آپارتمان را به پایان بردند زندهگی ِ سکسیشان به تندی رو به تباهی رفت: رابطههای ِ سکسی ِ فقط-خوبشان به جای ِ این که استثنا باشند به قاعده تبدیل شد، و تعداد ِ رابطههای ِ سکسیشان رو به کاهش رفت. آنها یا میگفتند «بیش از اندازه خسته» هستند یا «حالاش را ندارند». در شش ماه ِ آخر ِ با هم بودنشان حتّا یک بار هم سکس نداشتند. زمانی که از هم جدا شدند، تنها دو سال بود که با هم زناشوییده بودند.
در درمان ِ فردی ِ فیلیس پس از جدایی، ما توانستیم آن چه را رخ داده بود بازسازیم: تا زمانی که فیلیس و واین درگیر ِ آپارتمان بودند، با یکدیگر هم درگیر بودند. اگرچه بسیاری از میانکنشهایشان کشمکشانه بود، دستکم احساسشان این بود که همدمشان حضور ِ عاطفی در زندهگیشان دارد. ولی هنگامی که آن مورد به پایان رسید دیگر درگیری ِ عاطفی با هم نداشتند. ناهمسانیهای ِ فیلیس و واین در سویهی ِ کرداری آنها را هر روز از هم رنجیده نگاه میداشت، ولی این بگومگوها در بارهی ِ زندهگی ِ روزینه آن بزرگی و اهمّیت را نداشتند که آنها را با هم درگیر نگاه دارند، ولی بحثهای ِ آنها بر سر ِ آپارتمان چنین بود. و از آن جایی که فیلیس و واین در سویهی ِ پنداری نیز چندان همانند نبودند، زمانی که پرخاشی بر سر ِ هم نداشتند گویی اصلاً چندان حرفی با هم نداشتند، و احساس ِ دوری ِ بیشتر و بیشتری از هم میکردند. سرانجام نداشتن ِ رابطهی ِ نا-سکسی رابطهی ِ سکسی ِ آنها را هم به جایی رساند که دیگر نمیتوانست همچنان که بود شگفتانگیز بماند.
فقط-کرداری
از دید ِ من، این گونه معمولترین زناشویی ِ یک-سویه پس از مورد ِ پیشین است؛ در واقع، زناشوییای برای ِ آسودهگی است. آدمها معمولاً تنها و تنها به دلیل ِ فشار برای ِ زناشوییدن به چنین زناشوییای تن میدهند: زمان ِ زناشوییدن و آغاز ِ خانواده فرا رسیده است، و این آدم نیز چنین کاری را انجام میدهد. در بهترین حالت، فرزندانشان در نقش ِ کانونی خواهند بود که به آنها گونهای از حسّ ِ باهم-بودن میبخشد. ولی اگر یکی از دو همدم حتّا کمی آرزوی ِ همنشینی ِ سکسی، یا همنشینی ِ عاطفی و معنوی داشته باشد، در این زناشویی کمکم احساس ِ مرده بودن به او دست خواهد داد، چه فرزندی باشد و چه نباشد، و میخواهد که از آن زناشویی بیرون رود. گاهی همسر ِ ناخرسند تا یافتن ِ همدمی جدید از زناشویی بیرون نمیرود، ولی معمولاً چنین نیست چرا که آرزوی ِ ناوابسته بودن و دوباره احساس ِ یگانهگی با خود داشتن انگیزهای بسنده برای ِ این کار است.
جولیوس و کانسوئلا زناشویی ِ فقط-کرداریای داشتند که چندان نپایید. جولیوس هنگام ِ آشناییشان چهل ساله بود و کانسوئلا بیست و پنج ساله. جولیوس تا آن زمان رابطههای ِ پرشور و پرآشوب ِ بسیاری را تجربیده بود، و احساس میکرد آماده است که آرام و قرار گیرد. کانسوئلا هم آمادهی ِ زناشوییدن بود. اگرچه شغل ِ خوبی به عنوان ِ دستیار ِ وکیل داشت، آن چه واقعاً میخواست مادر بودن بود. کانسوئلا زنی چشمگیر و زیبا بود و زیباییاش چیزی بود که در آغاز جولیوس را به سوی ِ او کشانده بود. همچنین، جولیوس با چیزی افسون شده بود که خود-اش آن را «بیگناهی ِ نجیبانهی» ِ کانسوئلا مینامید. فهم ِ کانسوئلا از رابطهها، و در کل از زندهگی، برای ِ جولیوس جانبخشی ِ روشن و سادهای داشت، جولیوسی که خود-اش همه چیز را تیرهتر و پیچیدهتر میدید. کانسوئلا جولیوس را همچون مرد ِ دانای ِ بزرگتری میدید – یک عاشق و به همان اندازه یک آموزگار – که مراقب ِ او خواهد بود ولی خود-اش هم نیازمند ِ مراقبت ِ یک زن است.
جولیوس و کانسوئلا یک سالی بود که با هم بودند تا این که شرکت ِ جولیوس انتقالی ِ یک-سالهای را به هنگکنگ به او پیشنهاد داد. فرصت ِ بیهمتایی بود و جولیوس از کانسوئلا خواست که با او برود. کانسوئلا گفت که میرود، به این شرط که با هم بزناشویند. این درخواست جولیوس را در تنگنا قرار داد. او مشروعیّت ِ دیدگاه ِ کانسوئلا را کاملاً میفهمید – کانسوئلا به روشنی از همان آغاز در بارهی ِ آرزویاش برای ِ زناشویی گفته بود – ولی بازاندیشیها و دودلیهایی در بارهی ِ زناشوییدن با او در ذهناش شکل گرفته بودند. اگرچه هنوز از «بیگناهی ِ نجیبانهی» ِ کانسوئلا افسونشده بود گاهی پیش میآمد که او را آزارنده میدید. بااهمّیتتر این که، جولیوس از رابطهی ِ سکسیشان ناخرسند بود. در آغاز، چنین پنداشته بود که هر چه بهتر همدیگر را بشناسند کانسوئلا با او راحتی ِ سکسی ِ بیشتری خواهد یافت، ولی چنین نشد. تا پایان ِ سال ِ نخست ِ با هم بودنشان، جولیوس هنوز چشم به راه ِ این بود که رابطهی ِ سکسیاش با کانسوئلا به پرشوری و خرسندی ِ آن سکسهایی باشد که با همدمهای ِ پیشین تجربیده بود. از سوی ِ دیگر، به این باور رسیده بود که کانسوئلا زن و مادر ِ بسیار خوبی خواهد بود، و رویای ِ دقیقی از این موضوع پرورده بود که داشتن ِ خانوادهای با کانسوئلا تا چه اندازه میتواند خوشآیند باشد. سرانجام، جولیوس، به گفتهی ِ خود، تصمیم گرفت «در بارهی ِ این رابطه خوشبین باشد». آنها زناشوییدند و به هنگکنگ رفتند.
نخستین سال ِ زناشویی خوب بود، بیشتر به دلیل ِ شور و شوق ِ بودن در هنگکنگ، ولی زمانی که به خانه برگشتند همه چیز کمکم در سراشیبی افتاد. واقعیت این بود که جولیوس و کانسوئلا به اندازهای چشمانداز ِ ناهمسانی داشتند که چندان حرفی برای ِ گفتن به هم نداشتند. و ناهمنواییهای ِ بزرگی در بارهی ِ چیزهای ِ مربوط به ارزشهایشان داشتند، به ویژه در بارهی ِ این که چه اندازه پول و دارایی نیاز دارند تا خشنود باشند. تقریباً همین که نخستین فرزندشان از راه رسید، جولیوس و کانسوئلا بگومگوهایشان بر سر ِ این بود که این فرزند برای ِ داشتن ِ زندهگی ِ خوب به چه چیزهایی نیاز دارد. فرزند ِ دومشان به کودکستان میرفت که تصمیم گرفتند از هم جدا شوند. این نخستین بار بود که در این سالها هر دو بر سر ِ چیز ِ بااهمّیتی در زندهگی همنوا بودند. طلاقشان پر از کینه بود، که با توجّه به سالهای ِ سال ناخوشآیندی و تلخکامی ِ دو-سره جای ِ شگفتی ندارد. ولی سرانجام داستانشان پایان ِ خوشی داشت، به این شکل: یک سالی که از طلاقشان گذشت هر دو با کسی آشنا شدند که در سویهی ِ پنداری به آنها بسیار نزدیکتر بود، و میتوانستند همان جور که دوست داشتند با او رابطهی ِ سکسی داشته باشند.
گاهی آدمهایی که در یک زناشویی ِ فقط-کرداری ناخشنود هستند هرگز از آن بیرون نمیروند که میتواند پیآمدهای ِ زشتی داشته باشد: هر از گاهی، زوج ِ میانسالی به من معرّفی میشود که بیست سال یا بیشتر است که زناشوییده اند و بر اساس ِ گزارش ِ خودشان همهی ِ این سالها ناخشنود بوده اند. هنگامی که آن دو همدم به دفتر ِ من میآیند از هم فقط خشمگین نیستند؛ آنها از هم بیزار اند. هر دو، جوری که گویا در زناشویی ِ فقط-کرداریشان به دام افتاده اند، دیگری را همچون کسی میبینند که بااهمّیتترین راحتیهایی را که زناشویی باید به یک فرد بدهد – یعنی، همنشینی ِ سکسی و عاطفی را – از او فرو-گزارده است. ولی موضوع این نیست که دو همدم آن راحتیها را فرو-گزارده اند. آن دو نفر فقط به اندازهای با هم فرق داشتند که نمیتوانستند آن راحتیها را به همدیگر بدهند.
فقط-پنداری
این زناشوییها، به گمان ِ من، خیلی خیلی کم هستند. آدمهایی که وارد ِ چنین زناشوییهایی میشوند باور دارند که دوستی برای ِ زناشویی بس است. همچنان که تا کنون میدانید، باور ِ من این است که دوستی هستهی ِ هر زناشویی ِ خشنود و صمیمانهای است – ولی بس نیست. دو دوست که با هم میزناشویند میبینند که هر روز کشمکش بر سر ِ چهگونه همزیستی در کنار ِ هم رابطهیشان را میفرساید. و سرانجام یکی از آن دو یا هر دو شاید به این برسند که زندهگی با هم بدون ِ پیوند ِ سکسی تجربهی ِ بیبرگوباری است. پس، این زناشویی را به پایان میرسانند تا بتوانند دوست بمانند.
زناشوییهای ِ دو-سویه
باور ِ من این است که بیشترین شمار ِ زناشوییهای ِ امریکا یکی از زناشوییهای ِ دو-سویهی ِ زیر هستند. این زناشوییها میتوانند گسترهای از زناشوییهای ِ نه-چندان-بد و کارکننده تا زناشوییهای ِ توفانی ولی خشنود را در بر گیرند. بسیاری از این زناشوییها دستنخورده میمانند؛ بسیاری دیگر نه.
پنداری/کرداری
این گونه از زناشویی همه چیز دارد جز سکس. اگر سکس اهمّیت ِ زیادی برای ِ هیچ کدام از دو همدم نداشته باشد، آنها هر دو میتوانند در این زناشویی خشنود باشند چرا که بهترین دوستان ِ هم هستند و به خوبی با هم کنار میآیند. ولی اگر سکس برای ِ یکی از آن دو همدم اهمّیت داشته باشد، آن فرد ناخشنود خواهد بود، و احساس میکند که زندهگی بیپروا و نادیده از کنار ِ او میگذرد. همدمی که علاقهی ِ سکسی ندارد شاید چیزی در بارهی ِ ناکامی ِ سکسی ِ آن دیگری نداند. یا شاید بداند ولی نخواهد در بارهی ِ آن بداند چرا که احساس میکند کاری از دستاش بر نمیآید. گاهی، همدم ِ علاقهمند به سکس رک و سرراست سراغ ِ مشکل میرود و از روشهای ِ گوناگون (شاید حتّا زناشو-درمانی) میکوشد علاقهی ِ دیگری به سکس را افزایش دهد، ولی کم پیش میآید که این کار جواب دهد. سپس همدم ِ علاقهمند به سکس بیخیال ِ گفتوگوی ِ آشکار در بارهی ِ این مشکل میشود، و همدم ِ بیعلاقه میکوشد خود را این گونه فریب دهد که چون آن همدم دیگر در بارهی ِ سکس حرفی نمیزند پس دیگر چنین مشکلی هم در کار نیست.
ولی البتّه که هست. گاهی همدم ِ علاقهمند به سکس باقی ِ زناشویی را فقط در حالتی از ناکامی ِ سکسی میگذراند چرا که برای ِ سکس جایی بیرون از زناشویی نخواهد رفت – یا به دلیلهای ِ اصولی و اخلاقی یا از روی ِ نگرانی و ترس. البتّه، گاهی همدم ِ علاقهمند به سکس برای ِ سکس جایی بیرون از زناشویی میرود. اگر این سکس ِ برونزناشویی فقط سکس باشد، میتواند زناشویی را پایدار سازد (این حرف به این معنا نیست که من به چنین چیزی اعتبار میبخشم، ولی میتواند چنین کارکردی داشته باشد). گاهی آن سکس ِ برونزناشویی با پذیرش ِ ضمنی ِ همدم ِ بیعلاقه به سکس انجام میشود، چرا که گویی او را از بار ِ این گناه میآساید که نمیتواند نیازهای ِ سکسی ِ دیگری را برآورده سازد. اگرچه همیشه این ریسک هست که همدمی که بیرون از زناشویی میرود به عشق ِ همنشین ِ سکسی ِ نو دچار شود، و طبیعی است که چنین چیزی آن زناشویی را رو به ناپایداری میکشاند.
شاید سکس برای ِ شما آن اندازه اهمّیت داشته باشد که برایتان دشوار باشد بتوانید زناشویی ِ پنداری/کرداری ِ خرسندانهای را حتّا در ذهنتان بپندارید. ولی واقعاً هستند چنین زناشوییهایی: هنگامی که دو همدم در نیاز نداشتنشان به سکس جور باشند. هوراس و کولین نمونهای از آن هستند. هوراس کتابدار است و کولین آموزگار ِ انگلیسی در دبیرستان، پس خیلی شگفتآور نیست که آنها در کارگاهی برای ِ نویسندهگی با هم آشنا شدند. با شناخت ِ بیشتر از هم فهمیدند که بسیار بسیار همپندار اند. آنها شیفتهگی ِ ژرفی به هم یافتند، و پس از چند ماه همنشینی ِ نزدیک فهمیدند که عاشق ِ هم شده اند. پس تصمیم گرفتند بزناشویند.
اگرچه هوراس و کولین در سالهای ِ پایانی ِ دههی ِ سی ِ خود بودند، هیچ یک از آن دو تا آن زمان چندان قرار ِ عاشقانهای نرفته بود و هیچ یک تجربهی ِ سکسی ِ چندانی نداشتند. در واقع، هیچ یک چندان به سکس علاقهمند یا با آن راحت نبودند.
هوراس و کولین دوران ِ آشنایی ِ پارسایانهای داشتند که فراتر از تماس و بوسهی ِ پرمهر کاری انجام ندادند. از آن جا که هر دو ترسیده بودند، شب ِ عروسیشان چندان خوب پیش نرفت. پس از آن تا چند وقت در این نبرد بودند که رابطهی ِ سکسی ِ کاملی داشته باشند، ولی به دلیل ِ پسرانشهایشان جواب نداد و تنها به ناخوشآیندی و تنش میان ِ آنها انجامید. سرانجام، آنها با هم رو-راست حرف زدند و به هم گفتند که چه احساسی در بارهی ِ سکس دارند. هنگامی که فهمیدند دیگری کاملاً با زناشوییای خرسند است که در آن، فشار ِ انتظارهای ِ سکسی نباشد، هر دو آسوده شدند. آنها زناشوییشان را بر آن پایه پی گرفتند، روز به روز با همآهنگی در کنار ِ هم زیستند، و همچنان بهترین دوست ِ همدیگر بودند. و، چون هر دو همیشه آرزوی ِ داشتن ِ فرزند داشتند، کودکی را به فرزندی گرفتند و او را پروراندند تا مرد ِ جوان ِ خوبی (و، برعکس، با اعتماد ِ سکسی ِ بالا) شود.
کرداری/سکسی
حدس ِ من این است که این گونه معمولترین گونهی ِ زناشویی ِ دو-سویه است. این دو همدم در زندهگی ِ روزینهی ِ خود با هم کنار میآیند، و پیوند ِ سکسی ِ خوبی را با هم نگه میدارند. این که چه اندازه خشنود باشند بستهگی به این دارد که چه انتظاری از زناشویی داشته اند. اگر به راستی انتظار ِ همنشینی ِ ژرفی را نداشته باشند – اگر احساس کنند که نباید به زناشویی به چشم ِ همنشینی ِ ژرف نگریست، یا اگر بدانند که نمیتوانند انتظار ِ همنشینی ِ ژرفی را از همدمشان داشته باشند ولی به بسیاری از روشهای ِ دیگر همدیگر را گرامی بدارند – میتوانند کاملاً احساس ِ خشنودی داشته باشند. آنها حسّ ِ همنشینی ِ نزدیک را از خانوادهی ِ خونی ِ خویش، از دوستان ِ همجنس ِ خود، و از گروههای ِ باهمستانیای که عضوی از آن هستند میگیرند. و با همدیگر به خاطر ِ فرزندانشان احساس ِ همنشینی میکنند. فرزندان همان چیزهای ِ بیهمتای ِ مشترک میان ِ آنها هستند – فقط میان ِ آن دو و نه هیچ کس ِ دیگر.
آدمهایی که در این زناشوییها احتمالاً خشنودترینها خواهند بود کسانی هستند که تعریفی سنّتی از نقشهای ِ جنسیّتی در زناشویی دارند: شوهر در نقش ِ فراهمگر، زن در نقش ِ خانهدار. دو همدم کارهای ِ تکلیفی ِ خود را انجام میدهند و همه چیز نرم و روان پیش میرود؛ کانون ِ نگاه ِ هر یک از آنها بیشتر بر فرزندانشان است تا بر خودشان. آنها خود را در اصل بخشی از خانوادهای نزدیک و عاشقانه میبینند تا بخشی از یک رابطهی ِ زناشویی ِ نزدیک و صمیمی. ولی برای ِ زناشویی ِ کرداری/سکسی ِ خشنود حتماً نباید نقشهای ِ جنسیّتی ِ سنّتی داشت. همدمهایی که نقشهای ِ جنسیّتی ِ ناسنّتی را دارند هم میتوانند زناشویی ِ کرداری/سکسی ِ خوبی داشته باشند. کینت و ایلی نمونهای از این دست هستند.
کینت و ایلی، همانند ِ بسیاری از شیفتهگان ِ اسکیبازی، روی ِ شیبها با هم آشنا شدند. لحظهای که همدیگر را دیدند، تنها آدمهای ِ ایستاده بر بالای ِ راه ِ پرچالش و پیشرفتهای بودند. خیلی زود پی بردند که هر دو لولهغوّاصی و زیرغوّاصی را هم بسیار دوست دارند. آنها تعطیلیها و آخرهفتههای ِ زیادی را در طول ِ روز سرگرم ِ این کنشمندیهای ِ کمحرف بودند و شب را به عشقورزی میگذراندند. هر یک دیگری را آدمی میدید که به آسانی میتوان با او کنار آمد. برنامهریزی برای ِ سفرهایشان همیشه روان انجام میشد، و هنگامی که با هم بودند احساس ِ همگامی ِ زیادی با هم داشتند: همیشه چنین بود که گویی میخواهند یک چیز را در یک زمان انجام دهند.
کینت که مهندس بود توانست شغلی را در همان شهری بییابد که ایلی در نقش ِ ویراستار ِ سوژهکاو در روزنامهای میکارکنید. آنها اسبابکشیدند تا در یک خانه کنار ِ هم به زندهگی ادامه دهند و خیلی شادمان بودند که پی بردند به همان اندازه که در تعطیلی میتوانستند زیست ِ همآهنگی داشته باشند هنگامی که در تعطیلی نبودند هم چنین بود. آنها زناشوییدند و زندهگی ِ همسازی را سالیهای ِ سال در کنار ِ هم گذرانده اند.
آنها فقط همپندار نیستند. کینت علاقههای ِ فکری و هنری ِ ایلی را ندارد. ایلی نمیتواند آن گفتوگوهای ِ ژرفی که با دوستاناش در روزنامه و در باهمستان ِ فرهنگی ِ شهر دارد با کینت داشته باشد. دلیلاش این نیست که کینت نمیخواهد گوش دهد؛ او فقط حرف ِ چندانی برای ِ گفتن در بارهی ِ این موضوعهای ِ فرهنگی که نزدیکترینها به دل و جان ِ ایلی هستند ندارد. کینت و ایلی، کمابیش پس از ده سال از زناشوییشان، حتّا دیگر از با هم به سینما رفتن هم دست شستند، چرا که از فیلمهایی که آن دیگری میبرگزید به هیچ یک از آن دو خوش نمیگذشت. (خب، در واقع آنها هنوز هم با هم به سینما میروند – به یک پردیس ِ سینمایی، و هر یک فیلم ِ خود-اش را میبیند). کینت به کلیسا رفتن پایبند است، ولی ایلی نه، و کینت در کل در موضوعهای ِ اجتماعی و سیاسی یک جورهایی محافظهکارتر از ایلی است.
کینت گویی دلتنگ ِ گفتوگوهای ِ ژرف با ایلی نیست. او ایلی را میستاید و از همراهی ِ او بسیار خوش میگذراند، و در این میان هم حرفهای ِ زیادی برای ِ زدن در بارهی ِ پرورش ِ دو دخترشان داشته اند. ایلی دو-سوداییتر است. از یک سو، گاهی احساس ِ تنهایی میکند. آرزو دارد که کاش میتوانست گفتوگوهای ِ ژرفی با کینت داشته باشد و آن جور نزدیکی را هم با او میداشت و هنگامی که با زوجهایی روبهرو میشود که آن نزدیکی را دارند حسودیاش میشود. از سوی ِ دیگر، باور دارد که دگر-بود ِ رازناک ِ کینت بخشی از همان چیزی است که در این سالها کینت را همچنان نیرومندانه برای ِ او سکسانگیز و شهوتانگیز نگه داشته است.
شاید دو همدم در زناشوییهای ِ کرداری/سکسی گهگاه به این بیاندیشند که، آیا این همهی ِ آن چیزی است که هست؟ – به ویژه زن، هنگامی که در بارهی ِ عشق و رابطه در مجلّهها یا کتابهای ِ خودیاری میخواند. شگفت نیست که هنگامی که فرزندان بزرگ میشوند و از خانه میروند این زناشوییها میتوانند به سختی دچار ِ «نشانگان ِ آشیانهی ِ تهی» شوند و برخی از آنها پس از آن دیگر پابرجا نمیمانند. ولی بسیاری دیگر پابرجا میمانند، و تجربهی ِ کلّی ِ دو همدم در این زناشوییها میتواند گسترهی ِ بزرگی را در بر گیرد؛ از درونمندی رضایتمندی، آن چه کینت و ایلی احساس میکنند، گرفته تا آن چه که ثورئو «درماندهگی ِ خاموش» مینامد.
پنداری/سکسی
اینها زناشوییهای ِ توفانیای هستند که دو همدم همیشه در جنگ اند، ولی آشکار است که عشق ِ ژرفی به هم دارند. این زوجها معمولاً در پی ِ زناشو-درمانی نمیآیند، اگرچه زناشوییشان پر از کشمکش است. آنها نمیآیند زیرا در زناشوییشان خشنود اند؛ هیچ کس ِ دیگری در جهان نیست که بخواهند با او باشند. همیشه-دیرکردن ِ زن میتواند مرد را به مرز ِ دیوانهگی برساند، همان گونه که ناتوانی ِ همیشهگی ِِ مرد در قرار دادن ِ لباسهای ِ زیر ِ چرکاش در سبد ِ رختچرکها کار ِ زن را به دیوانهگی میکشاند. مرد صدای ِ موسیقی را بلند دوست دارد؛ زن آرام – یا حتّا چه بهتر که خاموش باشد. مرد، در کنار ِ زن و فرزندان، سگاش را بیش از همه دوست دارد. زن نمیتواند سر در آورد که آن مرد چهگونه میتواند آن سگ، آن جانور ِ آلودهی ِ بد-بو را در آغوش کشد و همنشیناش شود. در بارهی ِ کودکان، بر سر ِ چیزهایی خواهند جنگید که به ناهمسانیهایشان در شیوهی ِ زندهگی مربوط اند، مانند ِ این که کودکان تا چه ساعتی میتوانند بیدار بمانند. ولی در بسیاری چیزهای ِ دیگر ِ مربوط به کودکان همنوا خواهند بود، چرا که پرورش ِ کودکان تا اندازهی ِ زیادی به ارزشها بستهگی دارد – و چون آنها همپندار هستند، در کل ارزشهای ِ یکسانی دارند.
در زناشوییهای ِ پنداری/سکسی، بگومگوهای ِ بیپایانی در بارهی ِ همهی ِ چیزهای ِ گوناگون ِ روزینه هست. با گذشت ِ زمانی بسیار دور و دراز، شاید دو همدم بتوانند کمی در سویهی ِ کرداری به هم نزدیک شوند. اگر نشوند، کشمکش ِ بیپایان و خشم ِ همیشهگیشان میتواند هر دوی ِ آنها را بفرساید. ولی، با این که همیشه جویباری از عصبیت و خشم آن زیرها هست، همچنان بهترین دوستان و عاشقان ِ پرشور ِ همدیگر میمانند.
ترودی و هانک نمونهای از اینها هستند. در سالهای ِ نخست ِ دههی ِ بیست ِ زندهگیشان، در نخستین روز ِ کارشناسی ِ ارشدشان، با هم آشنا شدند. در مهمانی ِ برپاشده برای ِ دانشجویان ِ تازهوارد، همین که چشمشان به هم افتاد، هر دو غریزی دانستند که عشق ِ بزرگ ِ زندهگیشان را دیده اند. حق با آنها بود. (چنین بازشناخت ِ تشخیص ِ دو-سرهای به راستی گاهی میتواند رخ دهد؛ هنگامی که آدمها از نظر ِ سکسی جور اند و همپندار اند.) ترودی و هانک هنوز به پایان ِ نیمسال ِ دومشان نرسیده زناشوییدند و سرخوش بودند – و البتّه داشتند میجنگیدند. آنها کمابیش بر سر ِ هر چیزی میجنگیدند. کارهای ِ خانه را بین ِ خودشان تقسیم میکردند و تکلیفها را در زناشویی ِ برابر ِ خودشان میچرخاندند، و هر دو احساس میکردند که ساماندهی ِ عادلانهای است، ولی هیچ یک از چهگونهگی ِ انجام ِ کارها از سوی ِ دیگری خوشاش نمیآمد. هنگامی که هانک آشپزخانه را تمیز میکرد، ترودی آن تمیزی را بسنده نمیدید. هنگامی که ترودی خرید ِ غذا را انجام میداد همیشه خرید ِ چیزی بااهمّیت از یاد-اش میرفت، از جمله چیزهایی که برای ِ خود ِ او بااهمّیت بودند. هنگامی که هانک به خرید میرفت، بریز-و-بپاشی برپا میشد که نگو و نپرس – یا دستکم ترودی چنین میگفت. ترودی روشی را که هانک رختهای ِ شسته را تا میزد دوست نداشت و هانک هم روش ِ ترودی را دوست نداشت. هانک دلنگران ِ پول نبود و ترودی بود. فهرست ِ ناهمسانیهایشان کمابیش بیپایان بود. بدتر این که، هر دو خویی انفجاری داشتند و هنگامی که ناهمسانیای در میان بود انفجاری رخ میداد. اگرچه، دعواهایشان کمابیش به همان سرعت ِ آغازشان به پایان میرسید و آنها به گفتوگویی ژرف در بارهی ِ چیزی میبرگشتند که هر دو در آن لحظه به آن علاقه داشتند. و اگر هنگام ِ خواب میدیدند که از هم خشمگین اند، سکس درمانی برای ِ آن بود. زمانی که هانک و ترودی را دیدم (نه در نقش ِ کارسپار، بلکه همچون دوست و آشنا) ده سال بود که زناشوییده بودند و چند فرزند داشتند. اگرچه شمار ِ دعواهایشان کمی فرونشسته بود، به گفتهی ِ خودشان هنوز بالا بود.
زوجهایی که در سویهی ِ کرداری از هم دور اند میتوانند بسیار خشنود باشند، همچنان که هانک و ترودی سالهای ِ سال چنین بوده اند. ولی یک شرط دارد: جدا از این که دو همدم در زناشویی ِ پنداری/سکسی، در جنبههای ِ گوناگون ِ سویهی ِ کرداری تا چه اندازه ناهمسان اند، آنها باید بر سر ِ یک چیز ِ بااهمّیت در آن سویه همنوا باشند: میخواهند پیرُو ِ چه مدل زناشوییای باشند. همچنان که در فصل ِ ۹ خواهید دید، اگر بر سر ِ آن همنوا نباشند، خشنود نخواهند بود.
اگر زناشوییهای ِ کرداری/سکسی را با زناشوییهای ِ پنداری/سکسی بسنجیم میتوانیم اهمّیت ِ برجستهی ِ سویهی ِ پنداری را در داشتن ِ زناشویی ِ خشنود ببینیم. آدمها در زناشوییهای ِ کرداری/سکسی رابطههای ِ کارکنندهای دارند، ولی میتوانند خشنود یا ناخشنود باشند. آدمها در زناشوییهای ِ پنداری/سکسی احتمال ِ خشنودی ِ بیشتری دارند، چرا که سازمایهی ِ عنصر ِ همنشینی ِ نزدیک همراه با سکس است، و این ترکیب این توانایی را به آن زوج میدهد تا جاهای ِ ناهموار ِ برآمده از ناسازگاری در سویهی ِ کرداری را از سر بگذرانند.
در بخش ِ دوم، هنگامی که ریزبینانهتر به سراغ ِ هر یک از سویههای ِ سازگاری میروم، امیدوار ام هشیاری ِ ویژهای در مورد ِ سویهی ِ پنداری داشته باشید، چرا که بسیار اهمّیت دارد که در زناشوییتان احساس ِ نزدیکی ِ عاطفی و خشنودی داشته باشید.