فرض ِ من بر این است که آن آدمی که شما به زناشویی با او میاندیشید آدمی با دستکم سرشت ِ اخلاقی ِ شایسته و سلامت ِ ذهنی است. معنای ِ سرشت ِ اخلاقی و سلامت ِ ذهنی در این جا بسیار گسترده است، و کمابیش همهی ِ ما، حتّا با همهی ِ کم-و-کاستیهایمان، درون ِ آن جای میگیریم، ولی نه همهی ِ ما. برخی از آدمها سرشتی دارند که آنها را جفت ِ بدی برای ِ هر کسی میسازد – آنها آدمهایی سمّی اند.
مثال ِ آشکار ِ آن، مردانی هستند که نسبت به همدمشان رفتار ِ خشونتآمیزی دارند. هیچ کسی نباید با مرد ِ خشونتآمیزی بزناشوید، هرچند بسیاری از زنان میزناشویند. آنها یا نشانههای ِ هشدار را ندیدند، یا تصمیم گرفتند که آنها را نادیده بگیرند یا برداشت ِ نادرستی از آنها داشتند. آدمها در دلیلتراشی برای ِ ماندن با آدمهایی که سمّی اند میتوانند بیاندازه نوآور باشند.
گاهی آدمها چنین دلیلهایی میتراشند چون بودن با همدمی که سمّی است، خیلی وقتها، میتواند احساس ِ بسیار خوبی دهد. آدمهای ِ سمّی معمولاً افسونگر اند. بااهمّیتتر از آن اینکه همدم ِ سمّی میتواند با وجود ِ سمّی بودن، در سویههای ِ سازگاری با شما بسیار نزدیک باشد. گویی آن همدم ِ سمّی جفت ِ خوبی برای ِ شما است، و عشق ِ شما واقعی است؛ اگر در واقع این شخص سمّی نبود، شما دو نفر میتوانستید زناشویی ِ بسیار خوبی داشته باشید. ولی، سمّی بودن مانند ِ دست ِ بالا داشتن در پوکر، البتّه در شکل ِ منفی ِ خود-اش، است: همه چیز را میدرهمکوبد. اگر کسی سمّی باشد، دیگر اهمّیتی ندارد که با او بودن معمولاً چه احساس ِ خوبی دارد. حتّا دیگر اهمّیتی ندارد که آن شخص ِ سمّی تا چه اندازه با شما سازگار است. این شخص هنوز کسی است که شما نباید با او بزناشویید – کسی که حتّا نباید با او سر ِ قرارهای ِ عاشقانه بروید.
در این فصل میخواهم فهم ِ خود-ام را در این باره بگویم که چه قدر زمان میبرد تا واقعاً کسی را به گونهای شناخت که بتوانید بفهمید آیا سمّی است یا نه. سپس، فهرستی از ویژهگیهایی را به شما خواهم گفت که به گمان ِ من کسی را شایندهی ِ واجد ِ صلاحیّت ِ سمّی بودن میسازد.
رسیدن به شناخت ِ آنها
برای ِ این که یقین داشته باشید کسی سمّی نیست، باید واقعاً به شناختی از آن شخص برسید – که ناگزیر زمانبر است. برخی از آدمها فقط به این دلیل ِ ساده با همدمی سمّی میزناشویند که زمان ِ شناخت ِ آنها از او چندان دراز نبوده است که با موقعیتی روبهرو شوند که در آن، رنگ و روی ِ حقیقی و سمّی ِ همدمشان خود-اش را نشان دهد.
لحظهای به خودتان بیاندیشید: سالهایی که زیسته اید، همهی ِ رابطههای ِ گوناگونی که داشته اید (عشقولانه و ناعشقولانه)، همهی ِ چیزهای ِ خوب و بدی که وقتی کودک بودید برایتان رخ دادند، همهی ِ جنبههای ِ گوناگون ِ شما و زندهگیتان در شُمای ِ کنونی، همهی ِ چیزهای ِ مربوط به شما که از آنها خشنود اید و به خود میبالید، همهی ِ چیزهایی که از آنها شرمگین اید و افسوس میخورید. این چیزها فراوان اند. چیزهای ِ فراوانی هستند که همدمتان باید به شناخت از آنها برسد، و، طبیعی است که برای ِ شما هم چیزهای ِ زیادی هست که باید از همدمتان بدانید. زمان ِ زیادی میبرد تا آن همه اطّلاعات داده و ستانده شوند و، معمولاً، بخشهای ِ معیّن ولی بااهمّیتی از این اطّلاعات هرگز بیرون نخواهند آمد مگر به گونهای برانگیخته شوند – نه به این دلیل که همدمتان آنها را میپنهاند، بلکه به این دلیل که آن جنبههای ِ همدمتان باید با رخداد ِ معیّنی برانگیخته شوند. مثلاً، شاید کسی نرمخوی، ایمن، و نا-مالکیتخواه به نظر برسد تا این که وقتی برای ِ نخستین بار به او میگویید که با یکی از همکارهایتان که همجنس ِ او است برای ِ یک گفتوگوی ِ کاری برای ِ ناهار بیرون رفتید میبینید که خشمگین میشود.
بسیاری از بااهمّیتترین و عینیترین اطّلاعاتی که در بارهیِ آدمها به دست میآورید از آن چه آنها به شما میگویند نمیآید، چرا که چنین چیزی میتواند به هزار شکل پیچانده شود، بلکه از مشاهدههای ِ مستقیم ِ شما از آن چه آنها انجام میدهند میآید. مثلاً، کسی میتواند به شما بگوید که چهگونه ارتباطی با مادر-اش دارد، ولی شما با تماشای ِ رابطهی ِ همدمتان و مادر-اش، اطّلاعات ِ بسیار بیشتری به دست میآورید، احتمالاً چیزهایی که همدمتان شاید حتّا نخواهد شما بدانید.
برای ِ رسیدن به شناخت ِ همدمتان، باید زمان ِ بسندهای با همدمتان بگذرانید؛ در موقعیتهای ِ گوناگون به اندازهای بسنده، با تعداد ِ بسندهای از دوستان، آشنایان، و خانوادهی ِ همدمتان، تا نه تنها به شناخت از همدمتان بلکه جهان ِ شخصی ِ همدمتان برسید.هنگامی که آدمها در باهمستانهای ِ جامعههای ِ کوچک و در-هم-تنیدهای میزیستند، چنین چیزی بسیار آسانتر از حالا بود: هر کسی هر کس ِ دیگری را میشناخت، آدمها نزدیک ِ همان جایی که کار میکردند میزیستند، و با کسی از درون ِ آن باهمستان میزناشوییدند. این که آدمهای ِ سمّی چه کسانی بودند، یا به همان ترتیب خانوادههای ِ سمّی چه کسانی بودند، بخشی از دانش ِ عمومی بود (همه میدانستند). این روزها، آدمهایی که در دبیرستان همدیگر را میبینند هنوز میتوانند دانش ِ پیشینهای ِ بسیاری در بارهی ِ همدمشان داشته باشند، حتّا پیش از این که با هم بیرون رفتنشان آغاز شود. آنها دوستان ِ همدیگر را میشناسند، حتّا شاید برادرها و خواهرهایشان را؛ شاید حتّا آدمهایی را که با آنها بیرون رفته اند هم بشناسند. آدمهایی که در دانشگاه همدیگر را میبینند، پیشاپیش، کمتر در بارهی ِ همدیگر میدانند، تا آدمهایی که در دبیرستان همدیگر را میبینند، ولی باز هم کمی همدیگر را میشناسند. آدمهایی که سر ِ کار، پس از دبیرستان یا دانشگاه، همدیگر را میبینند، خیلی کمتر از این چیزها در بارهی ِ همدیگر میدانند تا پایهای برای ِ آغاز ِ رابطهیشان باشد، چرا که تنها سر ِ کار همدیگر را میبینند. آدمهایی که در یکی از میکدههای ِ نازناشوییدهها مجرّدها یا از راه ِ آگهیهای ِ نازناشوییدهها مجرّدها همدیگر را میبینند هیچ چیزی در بارهی ِ هم نمیدانند و به آسانی میتوانند فریب بخورند.
به دلیل ِ بیش-از-حد کم بودن ِ شناختی که ما از آدمها و گذشتهیشان هنگام ِ دیدار ِ نخست ِ آنها داریم، درگیر ِ رابطه شدن چیزی سراپا-ترسناک شده است: آیا آن آدم واقعاً همانی است که میگوید؟ درگیری ِ عشقولانه با آدمی تازه چنان احساس ِ خطرناکی شده است که کارآگاهی خصوصی کتابی در این باره نوشته است که چهگونه فرومایهگیها و واقعیتهای ِ کسی را از راه ِ جستوجوی ِ پیشینهی ِ او در دادگاه و پلیس، پیشینهی ِ ورشکستهگی، و چنین چیزهایی بییابیم.(۱) پیشنهاد ِ من به شما این است که اگر احساس ِ نیاز به انجام ِ چنین کارآگاهبازیهایی در بارهی ِ کسی که با او در رابطه هستید میکنید، خودتان را به دردسر نیاندازید و فقط جدا شوید: شما نداهای ِ بدی میگیرید، و احتمالاً نداهای ِ بدتان نشان میدهند که آن شخص سمّی است، حتّا اگر نتوانید به چیز ِ معیّنی اشاره کنید.
اگر وقت ِ بسندهای بگذارید تا به شناخت از همدمتان برسید، و به شناخت از آدمهایی که جهان ِ همدمتان را میسازند، و همدمتان را در حال ِ کنش درون ِ آن جهان مشاهدهگر باشید، نیازی به پناه بردن به کارآگاهبازی نیست. شما اطّلاعات ِ بسندهای خواهید داشت تا بدانید که آیا همدمتان سمّی است یا نه.
کاتالوگ ِ آدمهای ِ سمّی
به عنوان ِ روانشناس تا جایی که بتوانم میکوشم تا گشودهذهن، فهمیده، و روادار ِ ویژهگیهای ِ منفی در آدمهایی که میبینم باشم، چه در دفتر-ام و چه در بیرون از آن. بنابراین، تلاشام این بوده است که این فهرست را کوتاه نگاه دارم، و آن را محدود به آن دسته از ویژهگیهایی از هر شخص کنم که نه تنها آنها را منفی میدانم بلکه آن اندازه منفی هستند که آن آدم را بی-برو-برگرد شایندهی ِ واجد ِ شرایط ِ کنارگذاشتن میسازد.
کسی سمّی است اگر:
* خشونت ِ فیزیکی با شما داشته است.
این موضوع همراستا با سیاست ِ رواداری ِ صفر در برابر ِ خشونت ِ فیزیکی در رابطههای ِ صمیمی است که سرانجام دارد در جامعهی ِ ما پذیرفته میشود. همدمتان شاید پس از این که با شما خشونت داشته است از شما عذرخواسته باشد، شاید حتّا قول داده باشد که دیگر هرگز چنین کاری انجام ندهد – ولی عذرخواهیها و قولها همهگی بخشی از الگوی ِ خشونت هستند. اگر همدمتان پیش از زناشوییتان با شما خشونت داشته است، میتوانید شرط ببندید که دیر یا زود، پس از این که با شما بزناشوید و احساس کند که شما را به چنگ آورده است باز هم با شما خشونت خواهد داشت. شاید دارید به این میاندیشید که آیا آدمهایی که خشونت دارند میتوانند یاد بگیرند که بیخشونت باشند یا نه. دادهها چندان امیدبخش نیستند. در بازبینیای که به تازهگی بر روی ِ پژوهشهایی انجام شده است که در بارهی ِ برآمد ِ حاصل ِ بهبودبخشیهای ِ روانشناختی در مردان ِ خشونتدار بوده اند، نویسندهگان چنین نتیجه گرفته اند که این برنامههای ِ خشونتکاه چندان کارآمد نیستند، و، به همین دلیل، «خود ِ وجود ِ چنین برنامههایی میتواند ریسک ِ زن را واقعاً افزایش دهد، چرا که باعث ِ حسّ ِ امنیت ِ دروغین در میان ِ زنان ِ کتکخوردهای میشود که شوهرانشان درمانجو شده اند.»(۲)
* خیانت ِ جنسی به شما یا به همدم ِ پیشیناش داشته است.
این مورد با خشونت همراستایی ِ آشکاری دارد. سرشت ِ پایهای ِ آدمها چندان تغییر نمییابد، و بهترین پیشبینیگر ِ رفتار ِ آیندهی ِ هر کسی رفتار ِ گذشتهی ِ او است. همدمی که رابطهیتان را به این شکل حتّا پیش از زناشوییدن زیر ِ پا گذاشته است باز هم آن کار را انجام خواهد داد – فقط وقتی که زماناش برسد. و اگر همدمتان به شخص ِ دیگری خیانتکرده باشد، این احتمال هست که شما، دیر یا زود، نفر ِ بعدی باشید.
* در بارهی ِ چیز ِ بااهمّیتی یک بار به شما دروغ گفته است، قول داده است که هرگز دوباره چنین دروغی نگوید، و سپس دوباره دروغ گفته است.
* به شما دروغ گفته است، و سپس کوشیده است آن را توجیه کند؛ حرفاش این بوده است که دلیل ِ خوبی برای ِ دروغ گفتن به شما وجود داشته است.
این دو سنجهی ِ سمّی بودن آشکارا به هم ربط دارند، ولی (دستکم برای ِ من) دومی حتّا از اولی بدتر است.
در کودکی به ما آموخته میشود که دروغگویی اشتباه است. با این همه، هنگامی که بزرگتر میشویم، پیامهای ِ زیادی میگیریم – و اغلب چندان به آنها آگاه نیستیم – که دروغگویی در زندهگیهای ِ خصوصی و شخصیمان در برخی از شرایط چندان هم اشتباه نیست. اگر حواسمان نباشد شاید به دردسر بیافتیم، ولی چندان هم بد نیست، به ویژه اگر چنان به نظر برسد که چارهی ِ دیگری نداریم. این پیامی است که در بسیاری از فیلمهای ِ طنز (کمدیهای ِ موقعیت) به گوش میرسد، مثلاً، از «من عاشق ِ لوسی هستم» بگیر تا «بهبود ِ خانه».
ولی بیآیید جدّی در این باره بیاندیشیم که دروغگویی واقعاً چیست. سیسِلا بوک، فیلسوف، گفته است که دروغگویی شکلی از وادارگری زورگویی است.(۳) دروغگویی مثل ِ این است که دستهای ِ شخص ِ دیگری را از پشت ببندید، چرا که جلوی ِ گزینش ِ آزادانهی ِ او را میگیرد، گزینشی که اگر حقیقت را میدانست آن را در اختیار داشت. بوک مثال ِ مردی را میزند که درست پیش از این که به تعطیلات ِ رویاییاش برود برای ِ وارسی ِ سالانهی ِ پزشکیاش میرود. نتیجهی ِ این وارسی به پزشک نشان میدهد که آن مرد فقط یک سال فرصت ِ زندهگی دارد. پزشک، با این فکر که نسبت به بیمار-اش مهربان است، به او میگوید حالاش خوب است پس در نتیجه او میتواند پیش از آن که بمیرد به تعطیلات ِ رویاییاش برود. ولی شاید اگر آن مرد میدانست که دارد میمیرد، تصمیم میگرفت که به تعطیلات نرود و به جای ِ آن کاری انجام میداد که برایاش اهمّیت ِ بیشتری داشت.
حالا بیآیید دو مثال ِ دیگر را در نظر بگیریم، اولی کسی که دروغ گفته بود، قول داده بود که دوباره دروغ نگوید، و سپس دوباره دروغ گفت. برایس و یولاندا در نخستین گامهای ِ رابطهیشان بودند، بسیار عاشق بودند، و هنوز داشتند همدیگر را میشناختند. یک روز یولاندا در آپارتمان ِ برایس بود و شانسیشانسی سندی را دید که گویا نشان میداد که برایس قرض ِ زیادی دارد. او از برایس در این باره پرسید، و نگرانی و دستپاچهگی ِ آشکاری دامن ِ برایس را گرفت. برایس به یولاندا گفت که او آن پول را قرضگرفته است ولی در حال ِ پرداخت ِ آن است. چند ماه بعد، پس از این که یولاندا و برایس به هم پیوسته بودند و در یک خانه میزیستند، نامهای برای ِ برایس با مُهر ِ قرمز-رنگ ِ «هشدار ِ نهایی» روی ِ آن آمد. هنگامی که برایس به خانه آمد، یولاندا از او خواست تا نامه را در برابر ِ او بگشاید و به او بگوید که در چه بارهای است. برایس وحشتزده بود ولی این کار را انجام داد. روشن شد که همان قرض بود، فقط حالا بیشتر هم شده بود چرا که برایس یک ریال هم در همهی ِ این ماهها نپرداخته بود، یعنی از زمانی که نخستین بار چنین چیزی را به یولاندا گفته بود. برایس به زمین افتاد و گریست و به یولاندا اعترافید که هیچ پولی برای ِ بازپرداخت ِ آن قرض نداشته است و نمیداند که در این باره چه باید انجام داد، ولی سرانجام راهی خواهد یافت. سپس یولاندا از برایس پرسید که آیا هیچ قرض ِ دیگری هم دارد یا نه. او گفت نه. یولاندا دوباره پرسید که آیا در این باره یقین دارد. همچنان که اشک میریخت، به او یقین داد که چیز ِ دیگری نیست. چند هفتهای نگذشته بود که نامهی ِ همانند ِ دیگری ولی با نشانی ِ فرستندهی ِ دیگری از راه رسید. یولاندا از برایس خواست که آن نامه را در برابر ِ او بگشاید، و روشن شد که هشداری در بارهی ِ قرض ِ بزرگ ِ دیگری است. اعتماد ِ یولاندا به شدّت از بین رفته بود، و او از آن رابطه بیرون آمد – به گمان ِ من، به درستی.
برایس یک روانآزار ِ شیطانصفت نبود. او فقط شخصی بود که با گفتن ِ حقیقتی ناخوشایند به کسی دیگر – یا به خود-اش، به همان دلیل – بسیار آشفته میشد. او احساس ِ بدی به دروغ گفتن داشت – گناه، شرم – و هر بار به خود-اش قول میداد که بار ِ دیگر حقیقت را خواهد گفت. ولی، ناچار، وقتاش که میرسید، وحشتزده میشد و باز دروغ میگفت. برایس با وجود ِ نیّتهای ِ خوباش، و بسیاری از دیگر ویژهگیهای ِ خوباش، سمّی بود، و یولاندا با اشک و آه ِ فراوان به خرد ِ درونی ِ خود گوش سپرد و از او کناره گرفت.
روآنا حتّا از این هم سمّیتر بود. او و جان هر دو بالای ِ سی سال، و مدیران ِ تجاری ِ موفّقی بودند، و به تازهگی نامزد شده بودند. خانوادهی ِ جان داشتند مهمانی ِ بزرگی برای ِ تولّد ِ هشتاد و پنج سالهگی ِ مادربزرگ ِ او میگرفتند، و جان بسیار دوست داشت که روآنا با او بیآید تا او را به مادربزرگاش بشناساند. روآنا به او گفت که شوربختانه در همان روز ِ مهمانی سفر ِ کاری ِ بااهمّیتی به بوستون دارد. جان بسیار ناراحت بود، ولی بر اساس ِ تجربهی ِ خود-اش در کسبوکار میدانست که سفرهایی مانند ِ سفر ِ روآنا نمیتوانستند، به هر دلیلی، عقب انداخته شوند. او خود-اش به مهمانی ِ مادربزرگاش رفت و به خاطر ِ نبود ِ روآنا عذرخواست. چند روز بعد، جان داشت کتاش را در کمد ِ جلویی ِ روآنا میآویخت که یک بلیت ِ بالابر ِ رنگی ِ درخشان را دید که به ژاکت ِ اسکی ِ روآنا چسبیده بود. به آن بلیت نگاهی انداخت و شوکه شد وقتی فهمید که تاریخ ِ آن بلیت همان روز ِ مهمانی ِ مادربزرگاش بود. وقتی جان آن بلیت را جلوی ِ روآنا گذاشت، روآنا با خونسردی پاسخ داد که در واقع در ورمونت بوده است، نه بوستون، و با چند نفر از دوستان ِ دختر-اش به اسکی رفته بود. جان از او پرسید که چرا به او دروغ گفته بود. روآنا پاسخ داد، در واقع، «اگر به تو گفته بودم که واقعاً به اسکی میروم تو هرگز نمیگذاشتی آن کار را انجام دهم.»
روآنا احساس میکرد کاملاً برای ِ دروغ گفتن حق داشته است. آدمهایی مانند ِ روآنا – که احساس میکنند دروغ گفتن مشکلی ندارد اگر «دلیل ِ خوبی» برای ِ دروغ گفتن وجود داشته باشد، و از دروغ گفتن احساس ِ گناه نمیکنند – بینهایت سمّی هستند. آنها بسیار ترسناک هستند چرا که هیچ اشتباهی در این نمیبینند که در مورد ِ شخصی که گویا دوست اش دارند کنشی وادارگرانه داشته باشند، و این کار را بارها و بارها انجام میدهند.
اعتماد بنیاد ِ زناشویی است. همهی ِ ما این را میدانیم. چه خونسردانه و چه از روی ِ نادانی، اگر کسی به شما دروغ بگوید برآیند ِ هر دو یکسان است: شما نمیتوانید به آنها اعتماد داشته باشید. شما نمیتوانید با آنها بزناشویید.
* گویا بیش از حد مینوشد.
همهی ِ ما چنین گرایشی داریم که مشکل ِ نوشیدن و مشکلهای ِ مربوط-به-نوشیدن ِ آدمهای ِ نزدیک به خودمان را دستکم بگیریم. بنابراین، اگر به نقطهای رسیده اید که دارید به این میاندیشید که شاید همدمتان بیش از حد مینوشد، میتوانید کاملاً یقین داشته باشید که در این مورد حق با شما است. شوربختانه، وقتی فهمیدید همدمتان بیش از حد مینوشد، کاری نیست که از دستتان برآید. فقط خود ِ شخصی که مشکل ِ نوشیدن دارد میتواند کاری در آن باره انجام دهد. و تنها چیزی که میتوان انجام داد ایستاندن ِ توقّف ِ نوشیدن است.
اگر به همدمتان بگویید که از نظر ِ شما او بیش از حد مینوشد و او بیدرنگ نوشیدن را کنار بگذارد و بازهی ِ زمانی ِ بلندی را بدون ِ مصرف ِ الکل بماند (منظور ِ من دستکم یک سال است)، پس از آن مشکلی نیست و میتوانید بزناشویید: همدمتان هماکنون یک الکلی ِ در حال ِ بهبودی است، نه یک الکلی ِ کنشمند فعّال. ولی، اگر آن چه احتمال ِ بیشتری دارد رخ دهد، یعنی همدمتان داشتن ِ چنین مشکلی را نپذیرد، یا منمنکنان چیزهایی در بارهی ِ کاهش ِ آن بگوید، باید جلوی ِ ضرر را بگیرید و هر چه زودتر از آن رابطه بیرون روید. هیچ چیزی اندوهناکتر و ویرانگرتر از زناشوییدن و در زناشویی بودن با یک الکلی ِ کنشمند فعّال نیست.
* از موادّ ِ مخدّر ِ غیرقانونی مصرف میکند، یا بدمصرفی ِ داروهای ِ تجویزی را دارد.
به گمانام این موضوع چندان نیازی به توضیح ندارد، ولی بگذارید داستانی برایتان بگویم: یکی از موردهایی که بیش از هر مورد ِ دیگری که داشتم قلب ِ آدمی را به درد میآورد زوجی بودند در آغاز ِ دههی ِ سی سالهگی ِ خود که شوهر مدّت زمان ِ زیادی مصرف ِ مواد داشت که از همان آغاز بر زناشوییشان سایه انداخته بود. آنها، زمانی که شوهر مصرف ِ مواد را ایستانده بود متوقّف کرده بود، سراغ ِ من آمده بودند تا با کمک ِ من زخمهای ِ ناشی از سالهای ِ زیاد ِ اعتیاد ِ او شفا یابند. ما دو یا سه بار همدیگر را دیدیم، و همه چیز گویا خوب پیش میرفت. سپس تماسی از سوی ِ زن داشتم؛ به من گفت که شوهر-اش مرده است – درست در برابر ِ او، در اتاق ِ نشیمن افتاده و مرده بود. کالبدشکافی نشان داد که مرگاش به دلیل ِ بیشمصرفی ِ مواد بوده است.
* خوارشماری نسبت به پدر یا مادر ِ (ناهمجنس) ِ خود دارد
من این مورد را بیشتر در مردان دیده ام تا زنان. اگر همدمتان خوارشماری تحقیر نسبت به پدر یا مادر ِ ناهمجنس ِ خود دارد، این احتمال ِ بالا هست که به شما هم ارج نخواهد نهاد.
در دانشگاه، هماتاقی ِ تازهای وارد ِ آپارتمانی شد که من با چند نفر ِ دیگر شریک بودم. از او پرسیدم پدر-اش چه کاره است. گفت، «او جرّاح است». از او پرسیدم مادر-اش چه کاره است. آن پسر گفت، «او یک ابله است». بعدها از زنی که زمان ِ کوتاهی با او بیرون میرفته است شنیدم که او به شدّت سمّی بوده است. در کل، اگر همدمتان پدر-مادر ِ ناهمجنس ِ خود را دوست داشته باشد نشانهی ِ خوبی است، وگرنه نشانهی ِ بدی است.
* از روی ِ عادت در برابر ِ دیگران شما را مسخره میکند، از شما انتقاد میکند، یا به شکلی دیگر شما را سرافکنده میسازد.
همدمتان شاید بگوید که این فقط یک شوخی بود. ولی همچنان که رِد فاکس (ستارهی ِ «سنفورد و پسر») معمولاً در نمایش ِ کلوب ِ شبانهاش میگفت، «مردم! به من اهمّیت ندهید، من فقط جدّی هستم»، شخصی که از روی ِ عادت در برابر ِ دیگران شما را مسخره میکند، از شما انتقاد میکند، یا به شکلی دیگر شما را سرافکنده میسازد احتمالاً نمیتواند به شما ارج نهد. از او دور شوید.
* گویا میخواهد شما را در چیزهای ِ کوچکی کنترول کند.
این آدمی است که گویا همیشه برای ِ شما رئیسبازی در میآورد، حتّا در چیزهای ِ کوچکی که نباید دلواپس ِ آنها باشد: این که چه خمیردندانی باید بزنید، چهگونه باید مویتان را بپوشانید، «راه ِ درست» ِ برش زدن ِ پیاز، یا تا زدن ِ دستمال ِ پیشانداز، یا خواندن ِ روزنامهی ِ یکشنبه چیست. و اگر شما این چیزها را از «راه ِ درست» انجام ندهید، از شما خشمگین میشود. من چنین آدمهایی را ترسناک میبینم. اگر آنها بخواهند شما را در چیزهای ِ کوچک کنترول کنند، در چیزهای ِ بزرگ هم میخواهند که شما را کنترول کنند – در همه چیز.
* این احساس را به شما میدهد که سمّی است.
زمانی از آهنگساز ِ بزرگ و رهبر ِ گروه، دوک اِلینگتون، پرسیده شد که تعریف ِ او از موسیقی ِ خوب چیست. دوک گفت، «اگر خوب به گوش میرسد، خوب است». در مورد ِ آدمهایی که سمّی هستند هم همین است: شخصی که احساس ِ سمّی بودن از او میگیرید سمّی است. هیچ اهمّیتی ندارد که نمیتوانید انگشتتان را درست روی ِ آن چیزی بگذارید که این احساس را به شما میدهد، یا اگر نمیتوانید آن را با واژهها بیان کنید. همچنان که در فصل ِ بعدی میگویم، ما بسیار بیشتر از آن چه میتوانیم بگوییم میدانیم. پس اگر این احساس را میگیرید که کسی سمّی است، به آن احساس گوش دهید، آن را جدّی بگیرید، و از او دور شوید.
یک روز من داشتم با دوستام دونکان در بارهی ِ آدمهایی حرف میزدم که سمّی هستند، و او این داستان را برایام گفت: «من یک بار – و واقعاً منظور-ام این است که فقط یک بار، خیلی وقت ِ پیش – با زنی بیرون رفتم که به من این احساس را داد که سمّی است. او زیبا و سکسی بود و حرف زدن با او جالب بود. ولی هنوز عصر به پایان نرسیده بود که احساس ِ عجیبی در بارهی ِ او به من دست داد. نمیتوانستم دقیقاً بگویم که چه احساسی است. این نبود که احساس ِ وحشت یا حتّا ناراحتی بکنم – گذراندن ِ آن عصر با او کاملاً خوشآیند بود. فقط یک احساس ِ عجیب در بارهی ِ او بود، احساسی که به من میگفت، «دوباره به او زنگ نزن». من هم زنگ نزدم. ولی در سالهایی که گذشت من توانستم که از او خبردار بمانم – حدس میزنم از روی ِ کنجکاوی ِ بیمارگون – و ببینم که زندهگیاش چهگونه پیش رفت. از گفتن ِ چیزهای ِ جزئی ِ بد و ناخوشایند میگذرم. همهی ِ چیزی که میخواهم بگویم این است که در ظاهر او بسیار موفّق بود، ولی در راه ِ مسیر ِ موفّقیتاش خرابههای ِ انسانی ِ بسیاری به جا گذاشت: شوهر ِ نخستاش، بیشک؛ شوهر ِ دوماش، احتمالاً؛ حتّا مادر-اش، که این زن چیزی واقعاً ویرانگر به او گفت، آن هم در حالی که او داشت از سرطان میمرد.» سمّی.
شاید شما یکی از این دو یا هر دو واکنش را به این فهرست از آدمهای ِ سمّی داشته باشید. نخست، شاید به گمانتان زیادی کوتاه است. به ویژه، اگر زن باشید، شاید به این فکر باشید که چرا دربرگیرندهی ِ مردانی نبود که هرگز بزرگ نشدند، نمیتوانند عشقورزند، از زنان بیزار اند، پایبندی-هراس اند، و دیگر چیزها. خب، اگر به این چیزها میاندیشید، به این معنا است که شما از پیش میدانید که چنین مردانی سمّی هستند. به گمان ِ من بیشک چنین اند. احتمالاً شماری از کتابهای ِ بیشمار در بارهی ِ این جور مردان را خوانده اید. شما باید تیزبینانه آن چه را که آن کتابها باید بگویند در نظر بگیرید. شاید، از روی ِ تجربههای ِ ویژه و ضربههای ِ سخت ِ خود ِ شما در زندهگی، ویژهگیهای ِ دیگری هم باشند که همدم ِ احتمالی را برای ِ شما شایندهی ِ واجد ِ شرایط ِ سمّی بودن میکند. بیشک از شما میخواهم که آن چیزها را هم به این فهرست بیافزایید. (و، البتّه، هر کدام از ما سنجههای ِ سمّی بودن ِ ناخودآگاهی داریم که آنها را در ناشایندهگی ِ عدم ِ واجد ِ شرایط ساختن ِ آدمها به عنوان ِ جفتهای ِ احتمالی به کار میگیریم – بدون ِ این که حتّا بتوانیم آن سنجهها را به شکل ِ واژه به زبان آوریم. ما، همچون دونکان، فقط احساس میکنیم که شخص ِ ویژهای سمّی است).
واکنش ِ دیگری که شاید به فهرست ِ من داشته باشید این دیدگاه است که این فهرست زیادی سفت-و-سخت و نابخشاینده است. مثلاً، شاید به این بیاندیشید که، «کسی تنها یک بار شما را میزند و سپس میعذرخواهد، ولی شما باید بیدرنگ به جای ِ این که شانس ِ دیگری به او دهید دیگر او را نبینید؟» میپذیرم که سنجههای ِ سمّی بودن ِ من بسیار محافظهکارانه هستند – درست است، آنها سفت-و-سخت و نابخشاینده اند. ولی در برابر ِ رفتارهایی به آسیبزنندهگی ِ خشونت، مصرف ِ مواد، و خیانت، به گمان ِ من بسیار بهتر است که به سمت ِ ایمنی بلغزیم تا سمت ِ دیگر. شما میتوانید با من همنوا نباشید و پیش روید و با شخص ِ سمّی در هر حال بزناشویید. شاید حتّا جواب دهد؛ هر چیزی شدنی است. ولی اگر نشد، نگویید که به شما هشدار ندادم.
ناهمنوایی ِ سمّی
اگر ویژهگیهای ِ سمّیای که در این جا فهرستشان آمد در شخصی دیده شوند او را جفت ِ بدی برای ِ هر کسی میسازد. و شما هم فهرستی از ویژهگیهای ِ سمّی برای ِ خودتان دارید که کسی را جفت ِ بدی برای ِ شما میسازد. افزون بر اینها، موضوع ِ دیگری هست که اگر دو همدم بر سر ِ آن همنوا نباشند، ناخواسته آن دو را برای ِ هم سمّی میسازد. دو نفر اگر بر سر ِ آن همنوا نیستند نباید با هم بزناشویند. آن موضوع این است:
آیا ما باید بچّه داشته باشیم؟ ناهمنوایی بر سر ِ این که آیا باید بچّهدار شد یا نه به تنهایی میتواند معامله-برهمزن باشد چرا که بچّهها (با بودن یا نبودنشان) نقش ِ بسیار بااهمّیتی در زندهگی ِ آدمها دارند، و به این دلیل آدمها باید از پیش بدانند که چه انتظاری داشته باشند. شما نمیتوانید در بیست و پنج سالهگی بزناشویید و سپس چشم به راه بمانید تا در سی سالهگی تصمیم بگیرید، چرا که اگر در آن نقطه ناهمنوا باشید واقعاً در هچل افتاده اید. (من همواره شگفتزده میشوم که چه تعداد ِ فراوانی از زوجهای ِ عاقل و باهوش خودشان را در این هچل میبینند). شما از پیش سرمایهگذاری ِ عاطفی ِ زیادی روی ِ رابطهیتان داشته اید و پیوندی شکل داده اید. بنابراین، یکی از شما که میخواهد بچّه داشته باشد باید عذاب ِ این تصمیم را بپذیرد که آیا گسستن ِ این پیوند ارزش ِ داشتن ِ بچّه را دارد یا نه. اگر شما واقعاً تصمیم بگیرید که همدم ِ دیگری بییابید – همدمی که خواهان ِ بچّهدار شدن باشد – دارید این بازی را از نو، حتّا کمی دیر، میآغازید. به ویژه اگر شما زن باشید، احساس خواهید کرد که زمان ِ زیادی ندارید. و سپس همیشه این ترس – و، شوربختانه، این شانس – هست که همدم ِ مناسبی در زمانی که احساس میکنید برایتان باقی مانده نیابید. خلاصه این که، اگر تازه در نقطهای از زناشوییتان که یکی از شما آمادهی ِ بچّه داشتن است به این برسید که در بارهی ِ بچّهدار شدن ناهمنوا هستید، آشفتهگی ِ فاجعهآفرینی پیش خواهد آمد.
پس باید از پیش همنوا شوید. اگر یکی از شما میخواهد بچّه داشته باشد، نمیتوانید با این گفتهی ِ همدمتان خرسند باشید که بچّه داشتن «شاید» خوب باشد. همدمی که از بچّه خواستن یقین ندارد باید، دستکم، قول دهد که اگر چنین چیزی خواستهی ِ شما باشد با آن همراه خواهد شد. همین طور، اگر، پیش از زناشوییدن، هر دوی ِ شما در بارهی ِ بچّه داشتن شک دارید، فقط با این فکر باید وارد ِ پیمان ِ زناشویی شوید که اگر در هر جایی یکی از شما تصمیم به داشتن ِ بچّه بگیرد، دیگری با آن همراه خواهد بود.
هنگامی که در بارهی ِ بچّهها معاملهی ِ خودتان را انجام دادید، دیگر هیچ جایی برای ِ تغییر ِ هیچ نظری در این باره باقی نمیماند.
همچنین باید بر سر ِ چارچوب ِ زمانیای همنوا شوید که میخواهید تلاش برای ِ آوردن ِ نخستین فرزند را در آن بازه بیآغازید – ظرف ِ دو سال پس از زناشوییدن، پنج سال، ده سال، و غیره. گاهی آدمهایی که در آغاز بر سر ِ بچّهدار شدن همنوا بودند بعدها خواهند گفت، «حالا وقت ِ مناسبی نیست»، و همچنان چنین چیزی میگویند تا این که دیگر برای ِ باردار شدن بسیار دیر شده است. فرقی ندارد که این آدمها نمیتوانند به خود بپذیرانند که بچّه نمیخواهند، یا آن را میدانند ولی نمیتوانند آن را به همدمشان بگویند. اگر از پیش بر سر ِ چارچوب ِ زمانی ِ بارداری همنوا شوید دیگر این بحث پذیرفتنی نیست که یکی بگوید «حالا وقت ِ مناسبی نیست».
سرانجام، شما باید از پیش تصمیم بگیرید که چند فرزند میخواهید، و به حرف ِ خود پایبند باشید. رادی چهل و هفت ساله و سالای سی و دو ساله بودند که به دیدار ِ من آمدند. این نخستین زناشویی ِ سالای و دومین برای ِ رادی بود. رادی از نخستین زناشوییاش دختری بیست و پنج ساله داشت که خود ِ او در آستانهی ِ زناشوییدن بود. رادی و سالای یک بچّه از خودشان داشتند، پسری سه ساله. هر کدام از آن دو داستان ِ ناهمسانی در بارهی ِ همنوایی ِ توافق ِ ابتداییشان بر سر ِ تعداد ِ بچّهها میگفتند. سالای میگفت که آنها بر سر ِ دو بچّه همنوا شده بودند. رادی میگفت که بیشک بر سر ِ یکی همنوا شده بودند، با این نکته که میتوان بر سر ِ دومی هم حرف زد.
سالای از خانوادهای گرم و نزدیک میآمد که رابطهی ِ بسیار خوبی با دو خواهر ِ خود داشت. برای ِ او، بسیار اهمّیت داشت که هدیهی ِ خواهر/برادر داشتن را به چیپ -پسرشان – بدهند. ولی رادی داستان را این جور میدید که او چهل و هفت ساله است و از پیش دو فرزند هم دارد، و این که اکنون بیش از آن پیر است که فرزند ِ سومی هم داشته باشد. رادی و سالای، در دفتر ِ من و بیرون از آن، چندین و چند ساعت به ارتباط و گذارگویی مذاکره در این باره پرداختند که آیا باید بچّهی ِ دیگری داشته باشند یا نه ولی نتوانستند به همنوایی برسند. به دلیل ِ پایبندی ِ نیرومند ِ سالای به داشتن ِ بیش از یک بچّه، افسوس ِ او از داشتن ِ تنها یک بچّه به اندازهای زیاد بود که گویی او بچّه میخواست و اصلاً بچّهای نداشت.
با این که باید از پیش تصمیم بگیرید که آیا بچّه میخواهید یا نه و چند تا، به گمانام دشوار است که بتوانید از پیش تصمیم بگیرید که اگر روشن شد که نمیتوانید از خودتان بچّه داشته باشید آیا کسی را به فرزندخواندهگی خواهید گرفت یا نه. تجربهی ِ ناباروری چنان فراز و فرودهای ِ عاطفی ِ زیادی میسازد که میتواند دیدگاه ِ آدمها را در بارهی ِ فرزندخواندهگی رو به هر دو سو بگرداند. اگر از بخت ِ بد درگیر ِ این فراز و فرودها شدید، باید کمی از آنها کناره بگیرید و تعادل ِ خود را بازیابید و سپس تصمیم بگیرید که فرزندخواندهگی گزینهی ِ درستی برای ِ شما هست یا نه.حالا که احتمال ِ سمّی بودن کنار رفته است، میتوانیم ببینیم شما و همدمتان تا چه اندازه سازگار هستید.