خود را بیآرای و بنمای چنان وسوسهای که نماند چارهای مرا جز برهنیدن ِ تنام یا بشکنج با تازیانهای تنام را چنان شکنجهای...
نویسنده -فرهاد سپیدفکر
تنهایی آن نیست که نباشد کسی آن است که باشد کسی کسانی باشند و نبینند که تنها یی تنهاتر از تنهایی - هایی - آن است که خود نیز...
در من نشسته یک سکوت ِ خسته به دنبال ِ لب نه به دنبال ِ چشمی میگردد که عمری بگرید کاش در چشمهای ِ من جای ِ این سوز و سرمای ِ...
من هیچ نمیخواهم هیچ حتّا مرگ من هیچ نمیخواهم هیچ چرا از سر ِ خود دست بر نمیدارم؟ چرا؟ یاریگری نیست که نیست مرا
دوست دارم از آنها باشم آنها که به چرایی ِ زندهگی ِ خویش به چرایی ِ مرگ ِ خویش آگاه بودند به خویش-چرایی آنها که آگاه...
و سالها گذشت تا من از رنج بگذرم تا بشنوم آن پیام ِ دردناک را درد پیامبری بود از من به من پیامبری با همان آیهی ِ...
گاه کافی است تا دری ناگاه گشوده شود آنگاه همه میبینند که بیباکی و آسودهگی چهگونه به کاسهی ِ شرم و ترس میافتد کی...
یک قطعه عکس یک فیلم یک حرف … با یاد ِ هر گذشتهای افسوس میکشیم و «یادش بخیر» میسراییم گویی گذشته همیشه بهتر از اکنون
برجها که هیچ در شهرها آفتابگردانها هم روی میگردانند از آفتاب در شعرها خوانندهگان که هیچ واژهها هم روی میگردانند...
در-آتش-مانده ام آه ام برویان برویان از ریشهی ِ این زخم برویان شکوفهای شاید رهیده شود این رنج ِ هر-گاهام در-آتش-مانده...