جهان که پیروز میشود بر من در گوشهای مینشینم و تخمهها را شکست میدهم بی هیچ رحمی بر زنان و کودکانشان حتّا از تو که دور...
نویسنده -فرهاد سپیدفکر
در تو میگشتم ولی گردش بس است در تو از حالا به بعد من میزیم اصفهان و گیلان نیستی دیگر تو زنجان ای برای ِ من دیگر هرگز شاید...
کافی است چند روزی دور باشی وقت ِ برگشتن میبینی در و دیوار ِ خانه پر شده از کاغذ ِ شعرهایام شعرهایام پر شده از جای ِ...
بلور ِ خنده برق میزند در چشمهایات داری عروس میشوی دختر ِ همیشه-دلقک! به من بگو برای ِ شب ِ خواستگاری کدام خندهات را...
اگر میدانستم روزی با تو خواهم بود با دیگران نمینشستم نمیبرخاستم نمیخوابیدم و تمام ِ خوابهایام را برای ِ تو نگاه...
این همه اتاق ِ خواب به چه کار آیند؟ در چند اتاق میخوابی هر شب مگر؟ با چند نفر مگر؟ این همه قاشق و بشقاب؟ چند نفر را دوست داری...
تو که نیستی اتاقها شب و روز همه در خواب اند هال و حمّام و آشپزخانه حتّا جای ِ خواب ِ من هم که همیشه وسط ِ هال است تو که...
از چه ترسیدی؟ گربهی ِ وحشی! - کنج ِ دیوار که نیافتادی سگ که ندیدی راه ِ فرار-ات هم که باز است این حرفها ناگفتههای ِ شاعر ِ...
زیر ِ سایهات به خواب رفتم چه سرمایی! آفتاب پنداشتم ات تو ماه بودی زیبا و سرد
در من چهار تن خانه دارند زنی که مرا دوست دارد مردی که تو را دوست دارد دختری که هر دوی ِ ما را و پسر ِ نوجوانی که هیچ کداممان...