جهان چون خرگوشی جهید از میان ِ دستانات وقتی که در سیاهچالهی ِ چشمانات عشقی برای ِ همیشه خاموش شد حالا برق ِ...
نویسنده -فرهاد سپیدفکر
آب ِ انار مینوشیم به سلامت ِ جنگلهای ِ آمازون به سلامت ِ مارهای ِ زنده-مانده در دل ِ آتش به سلامت ِ نخستین ستارهای که منفجر...
به دیگران درود میفرستی با صدای ِ بلند آغوشات را برایشان میگشایی حتّا برای ِ آنان که بسته-آغوش اند و تلخ-چشم دیگران...
دختر یا درخت؟ کدامین بخوانم ات که سزاوار ِ آن دو انبهی ِ روییده بر سینهات باشد؟ زن یا زندهگی؟ کدامین بخوانم ات که نمودار ِ...
رود از میان ِ سنگها میگذرد باد از میان ِ موهایام که هنوز آبشار نیستند من به سرنوشت ِ این رابطه میاندیشم و از امواج ِ...
جنگلها دیگر مرا نمیخوانند آبشارها دیگر صدای ام نمیکنند نشسته ام تا تو بیایی شاید که بشکند طلسم ِ شهرنشینیام به خواب...
آجرها ساخته شدند ساختمانها ساخته شدند شهرها ساخته شدند مرزها از زمین و هوا و دریا کشیده شدند تا از میان ِ این همه...
طرح ِ سادهای است سکوت ِ این دو لب لاله و لادنی که خواهند رفت با نعرهای بلند
حکایت ِ کوتاهی است مرگ: یک آه میکِشی و خودت را میکُشی گَلَنگِدَنی که در نای ِ سینهات شلّیک میشود ولی داستان ِ...
لحظهها میگیرند و خاطرهها پس میدهند تو را از / به من، این حروف اضافه اند؟ یا من؟