خوش آن جانی که از واج ِ چشماش جهانی میجهد بیرون خوش آن جهانی که مردماناش به نگاه ِ مهربانی آنی میبخشند به رهگذر ِ...
نویسنده -فرهاد سپیدفکر
او کیست؟ او که این روزها همه میجویند نشانی ِ او را او کیست؟ او که بینشان است ولی همه میدانند نشانی ِ او را او کیست؟ او...
بلند-پرواز بودیم ولی نه چندان فراخ-بال تا اوج پریدیم ولی نه تا خواستگاه فرو افتادیم بر کف ِ دریاچهی ِ تنهایی ولی نه تا ژرفای...
گاه نیست راهی و گاه به جایی نمیرسد، وقتی که نیست همراهی گاه تا همیشه باید ماند درون ِ زندان ِ تنهایی بی آن که مسلّح به...
هر صبح با لبخند، قهوه میریزی تلخ و شیرین را میآمیزی درون ِ فنجانام این بار قند ِ لبهایات را بیآمیز با جوهر ِ...
جنگ ِ تحمیلی ِ یاد ِ تو باز به ویرانی کشید کوچه به کوچه دل ِ من آبادان ِ مرا ارتش ِ تا-به-مژگان-مسلّح ِ پلکهای ِ تو به حصر...
دانست اهل ِ کم آوردن نیستم گفت: «کم حاکم» و حاکم شد بر من عمر-ام گذشت به این بازی و در هر دست دست روی ِ دلام گذاشت و حکم بر دل...
یک تنه میزنم به خطّ ِ هزار دشمن تو اگر دوست باشی با من امّا کم است هزار یار ِ خطشکن تو اگر باشی با من دشمن هیچ است این...
شبتابی است طلایهدار ِ این کاروان ِ شبرو که شب میپاشد از چشم ِ خود بر چشم ِ آسمان و نور میتابد از نگاهاش زیر ِ پای ِ...
کاش بزرگ بودم: نه از چیزی شاد نه اندوهگین میشدم دستکم کاش کوچک بودم: از هر چیزی بیاندازه شاد یا یک دنیا اندوهگین...