از آنها بگیر سخن گفتن و غذا خوردن را دیگر دلیلی نخواهند داشت برای ِ زنده بودن خود را میمیرانند پیش از آن که بمیرند من...
دسته بندی -شعرهای من
در سینهام دردی است دردی که دار میشود هر روز به گرد ِ گردنام گویی تمام ِ معادن ِ آهن در چکّشی گرد آمده اند تا با صدای ِ خرد...
نه فقط آدمها و حیوانها که دیگر حتّی درختها هم بهانهای برای ِ زندهگی نیستند شاید فقط تو یی تو یی که هنوز تعبیر ِ...
و برکهها اشکهای ِ انباشتهی ِ ماه اند و ماه اشک ِ ماهی ِ کوچکی که در برکهی ِ جهان ِ دیگری شناور است ماهی که عاشق شد عاشق ِ...
مثل ِ فندقی که میکشاند سنجابی را به درون ِ قفس نوک ِ پستانهایات دامی بود در میان ِ قفس ِ سینهات برای ِ سنجاب ِ خفته در...
چه هوایی چه آفتابی چه آهنگی با تو خوش میگذرد صبح و شب در چاردیوار ِ این خانه بیش از این دیگر چه میخواهم؟ تو جهان ِ من ای و...
ای گل ِ آفتابگردان ِ روییده در راه! به من بگو آیا دوباره دوست اش خواهم داشت؟ میتوانم آیا؟ باز تن میدهم آیا به انگشتان ِ...
گاه آسانتر است از دست دادن از ترس ِ از دست دادن امروز میترسم که روزی از دست دهم هر آن چه آورده ام به دست میترسم از آن روز...
از گذرنامهها میگذرم به چشمهایات میرسم که در چهرهای بیمرز نگران به جهان اند میگذرم میرسم به قبیلهای سبز که در...
تو که نیستی چرا ماه بیشتر میدرخشد در آسمان ِ شهر؟ بیشتر دل میبرد از چشمهای ِ من؟ بیشتر تنگ میشود دل برای ِ...