لبخندهای ِ افسونگر آدمی را به سوی ِ خود میکشند لبخندهایی که در دندانشان برقی به چشم میزند چشمهایی که خماریشان بر...
دسته بندی -شعرهای من
عمری خطرناک زیسته ام بی آن که صدایی بخواند به گوشام: «که هان! خطر در کمین است» همین است که زیسته ام ورنه سالها پیش مرده...
تنهایی را میتوان برای ِ چند روز تاب آورد ولی تنهایی و تاریکی برای ِ یک شب هم کشنده است داروی ِ تاریکی و تنهایی فقط خواب...
ما اسیر ِ حکم ِ خویش گشتیم محکوم به مرگ از پشت ِ سلّولهای ِ تنهایی ِ خویش واخواهیدیم بر بیگناهی ِ خویش گواهیهای ِ تازه...
رامیدیم و نامیدیم سگ گرگها را؛ بی آن که بدانند چندان نمیکشد تا برای ِ لقمهای به جنگ با برادران ِ خویش بایستند کشاندیم این...
سبزی پاکیدن بادمجان پوست کندن پیاز رَندیدن آب کشیدن اینها همه مرهمی بودند زنان را در درازای ِ تاریخ لا به لای ِ کارهای ِ...
اینان فرزندان ِ زرتشت اند گرچه خود ناباور اند به باورهای ِ پدر گرچه نام ِ باورهای ِ خویش را علم گذارده اند گرچه جای ِ ظهور ِ...
چه دردناک است بودن ِ حقیقت در سرزمینی که از آن بیزار ای چه دردناک است شیفتهی ِ چنین حقیقتی گشتن زنی از سرزمین ِ...
میترسم از بیشمار چیز در این جهان جز یک چیز: بیشمار خفّاشی که نشسته اند در هزارگوشهی ِ ذهن خفّاشهایی که روشنترین حقیقت...
در هر آن چه رفتآمدی دارد با کاخهای ِ قدرت و ثروت و شهرت رفتآمدی که نیمهشب میرسد صدای ِ پایاش به گوش ِ همسایهها نه...