حالا چند ماه است که میشناسم ات ای ناشناس ِ آشنا! حالا چند ماه است که آمده ای بیرون از پشت ِ ابر حالا چند ماه است که ماهی...
دسته بندی -شعر و ادب
برگزیده ام تو را برای ِ سفری که رو به جنوب است و مرگ چون گرگ چشم به راه نشسته است دختر ِ شمال! ستارهی ِ شبهای ِ...
بی تو هر بوسه محکوم به حبس است پشت ِ دیوار ِ لبهایام بی تو هر نفس فقط رفت و آمد ِ دم است و بس کجا ای؟ ای که لبهایات مرز ِ...
آتش نگاه ِ تو بود که مرا پاکیزهتر از برفهای ِ قلّههای ِ تبّت میپالود تو پلک بستی؟ یا من آلوده گشتم؟ به بزاق ِ ابرهای ِ...
در میانهی ِ این چشمهای ِ سرد این صورتهای ِ سنگ این خیابانهای ِ سنگین دختری دیدم که لبخندی داشت بر لب بی آن که دلیلی توان...
و سوگند به دانهی ِ انگور وقتی که گوشوارهی ِ تو بود
در چشمانات سگی لانه داشت و در چشمهایام گرگی سرگردان پلک که میبندی صدای ِ زوزه است که میپیچد در اندوه ِ کوهستان ِ...
با تو غریزهها بیدار میشوند و وحشت میآورد حیات ِ وحشی که میبینم در خویشتن
شراب ِ هزار سالهای دفن است درون ِ چشمانات گویی از آخرین همآغوشیات قرنها میگذرد بوسههای ِ مستات برهنه در شهر به...
زندهگی ِ ما به مویی بند بود که تو آن را زیر ِ بالشام یافتی