- دختر-ام! این!، ماشین است که انسان را میبَرَد از راه ِ زمین این!، کشتی است که انسان را میبرد از راه ِ دریا این!، هواپیما...
دسته بندی -شعر و ادب
روی ِ [سوراخهای ِ] شیرین گاهی با خود ِ شیرین ولی هرگز نمینشست فرهاد پس از سی سال جان کندن از کندن ِ کوه و سنگ در معدن بازنشست...
زن و شوهری که در تختخواب گاه گاه زیر ِ یک پتو میباهمخوابند ولی هیچ گاه هیچ گاه با هم به خواب نمیروند همیشه یکی بیدارتر...
این سالها که میگذرند جوانان چه سرگرم ِ کار اند چه دستبند اند که با پا تخمه میشکنند
امروز که تانکها پایین کشیدند شلوار ِ خود را و لوله درازیدند رو به وطنام - غزّه - تاوان ِ خاموشیام بود خاموشی ِ دیروز که...
لب ِ کودکی چشید بوسهای از دروغ کودک بزرگ شد همان دم؛ بزرگکی میان ِ بزرگکها
با خاک ِ خیال ِ تو و اشک ِ دل ِ خود گِلی ساختم تا بسازم بُتی برای ِ دل ِ خود هر چه خاک ریختم اشک صد برابر شد تا بگیرد خود را ریختم...
شب بود و در خواب خانه … گرم ِ روبوسی با زمستان پنجرهها … پنجرههای ِ کوری که فروختند شیشههای ِ خویش را به چندی...
بیگمانی ایستاده رو به آینه تصویر: پر از گمان این جا آینهها بدگمان اند بیش از همه به بیگمانی این جا به آینهها بدگمان...
از همان روز ِ نخست میدانستم کار ِ دنیا چنین است و چنان خواهد شد من تو را ساده به دست آوردم پس شگفت نیست که ساده از دست دادم